خون، درام، جاز؛ یادداشتی بر فیلم «شلاق»
«شلاق» با فیلمی موسیقیایی مانند «دوباره آغاز کن» که امسال اکران شد فرق دارد، اصلا مقایسهی این دو نادرست است چون «شلاق» یک فیلم موسیقیایی نیست، «شلاق» همانقدر دربارهی جاز است که «گاو خشمگین» دربارهی بوکس بود، همانقدر موسیقیایی است که فیلم اسکورسیزی ورزشی بود.
شلاق/whiplash
کارگردان: Damien Chazelle
نویسنده: Damien Chazelle
بازیگران: Miles Teller – J.K. Simmons
“شلاق” داستان جوانی ترم اولی و با استعداد به نام نورمن (میلس تلر) در درام است که توسط مردی به نام فلچر(سیمونز) که اسمش بد در رفته به تیمش دعوت میشود. ادامهی فیلم داستان او با مربیاش است …
کل فیلم به کنار، آن سکانس پایانی، آن سکانس جادویی، اگر “شلاق” فقط همان سکانس آخر را داشت باز هم از بهترینهای سال بود. “شلاق” فیلمی دربارهی جاز است، ولی همانگونه دربارهی جاز است که “قوی سیاه” دربارهی باله بود. فیلم آنقدر جنبهی موسیقیاییاش را عالی و دقیق پرورش داده که از طریقِ آن میتواند به بهترین نحو ممکن به عشقی که در زندگی انتخاب میکنیم و تاثیری که بر زندگیمان دارد، بپردازد. “شلاق” دربارهی عشق است، عشقی که لازم است در هر خانواده و جامعهای به آن احترام گذاشته شود.
“شلاق” از آن دسته فیلمهایی است که خوب بودنشان به دلیل خوب بودنِ تمام اجزایشان است، از صداگذاری گرفته تا بازیگری، وقتی نگاهی به تک تک آنها میاندازیم، میفهمیم که تا چه حد به کمال رسیدهاند. “شلاق” همچون “دو روز و یک شب” از کلیشهها برای غافلگیر کردن تماشاگر در پایان بندیاش کمک میگیرد، اما “شلاق” کلیشهها را مانند برادران داردن دور نمیزند، بلکه شاهکارش را از آنها میسازد، برای همین هم است که دورنمایی کلیشهای دارد اما وقتی تماشایش میکنید خواهید دید که زمین تا آسمان فرق دارد.
نکته جالبی که در هنگام تماشای فیلم متوجه شدم، داشتن نگاه درونی و بیرونیِ فیلم به طور همزمان است، شخصیت فلچر طوری پرداخته شده تا این طور به نظر برسد که تمام اتفاقات از جمله گم شدن فولدر تقصیر اوست و اوست که باعث میشود اتفاقات به اینجا برسد، خودِ فیلم هم همه کار میکند تا به سکانس آخر برسد و همچون فلچر در یکی از نماهای پایانی فیلم به ما لبخند میزند و راضی است از این که تمام کارهایش نتیجه داده.
همانطور که گفتم، این فیلم مانند “دوباره آغاز کن” نیست، حتی مانند فیلم لینکلیتر، “مدرسهی راک”، هم نیست، فراتر از اینها میرود. “شلاق” موشکافیای عجیب و غریب بر عشق است، نه آن عشق کلیشهای، بلکه عشقی که ما به عنوان هدف و مسیر زندگیمان انتخاب میکنیم، مانند عشقی که کاراکتر فیلم به درام دارد، البته “شلاق” مانند تمام فیلمهایی که تابحال دربارهی این مفهوم ساخته شدهاند هم نیست، البته هیچ فیلمی مانند “سه احمق” ساختهی راجکومار هیرانی نتوانسته این مفهومِ فوقالعاده با ارزش را ستایش کند ولی “شلاق” از جهات دیگری خاص است، این فیلم ابعاد جدیدی از این راه را به تصویر میکشد، مانند “سه احمق” آنرا به صورتی کلی به نمایش نمیکشد و موشکافی نمیکند، بلکه نحوهی برخورد ما و اطرافیان ما را نسبت به آن نشان میدهد، این مفهوم برای من بسیار با ارزش است چون یکی از بزرگترین مشکلات زندگیِ خودم نیز است، شاید هم بزرگترین…
حرف آخر: “شلاق” جادویی از سینماست، فیلمی که ممکن است به یکی از بهترین تجربههای سینماییِ شما تبدیل شود، فیلمی که افتخاریست برای کسانی که فیلم را ساختهاند، در آن بازی کردند و همچنین کسانی که آنرا میبینند.
فیلم خیلی خوبی بود. بعد از مدت ها یک فیلمی گیرم اومد که دوبار تماشا کردم. عاشق اون لحظه ای از سکانش آخر شدم که استاد اون قسمت از درام رو که از پایه جدا شده بود سریع جا انداخت تا اندرو نواختش رو ادامه بده.
فیلمِ خوبیه ولی انقدرها هم شاهکار نیست . داستانِ فیلم کاملاً قابلِ پیش بینیه . فیلمه خوبیه ولی در حد اینکه نامزد اسکار بشه که شد نبود .
یک فیلم فوق العاده که در صحنه پایانی همانطور که بایسته و شایسته است به اوج هیجان میرسیم. در کل فیلم انگار ما خودمان اندرو هستیم که مورد توهین و تحقیر قرار میگیریم انگار ما خود اندرو هستیم که آنقدر تلاش میکنیم که دستمان زخمی میشود انگار ما هستیم که تصادف میکنیم اما باز تلاش میکنیم تا به اجرا برسیم و …. انگار به جای اندرو این ما هستیم که داریم درام مینوازیم با آن سرعت فوق العاده و انگار این ما هستیم که داریم فلچر را ذره ذره نابود میکنیم. عالی عالی عالی