کمدی سیاهِ آرژانتینی؛ نقد فیلم «قصههای وحشی»
در جایی از فیلم زنی میگوید که “من خشونت را همهجا میبینم”، این دیالوگ برای کل فیلم هم صدق میکند، در دنیایی که فیلم خلق کرده خشونت حرف اول را میزند، وجود کاراکترها را خشونت پر کرده، خشونتی که سرگرم نمیکند بلکه میخنداند.
سینمای آرژانتین پرداختِ عجیب و منحصر به فردی در فیلمهایش دارد، برای مثال به فیلم “راز چشهایش” دقت کنید، اگر در هر کشور و سینمای دیگری ساخته میشد فرم دیگری داشت و یا مثلا اپیزود سوم این فیلم اگر در آمریکا ساخته میشد چیزی شبیه به “دوئل” ساختهی اسپیلبرگ بود. همین مشخصهی سینمای این کشور است که بعضیها را علاقمند به خود کرده. سینمای نوین این کشور تا حد زیادی مدیون بازیگری به نام ریکاردو دارین است، کسی که پرستیژش در فیلمهایی مثل “راز چشمهایش”، “9 ملکه” و ” قصههای وحشی” او را تبدیل به یکی از نمادهای اصلیِ سینمای آرژانتین کرده. ریکاردو دارین در یکی از مهمترین قسمتهای فیلم نقش اصلی را برعهده دارد.
در این فیلم ما شاهد 6 داستان کوتاه هستند که در کنار هم قرار میگیرند، داستانهایی که فیلم آنها را داستانهای وحشی نامیده. در داستان اول که مهمترین بخش فیلم و افتتاحیه هم است، فیلم تکلیفش را با تماشاگرانش روشن میکند، این قسمت ریتم عالی و استثناییای دارد، در هنگام آغاز فکرش را نخواهید کرد که این قسمت به کجا خواهد رسید، همچون دیگر قسمتهای فیلم، این قسمت هم هوشمندانه بودنش را در کم حرف زدنش نشان میدهد، مثلا مرد و زنی که هواپیما به آنها میزند مشخص نمیشود که چه کسانی هستند ولی بعد از دیدن دوبارهی فیلم متوجه هویت آنها خواهید شد.
در هر 6 قسمت، یک اتفاق کوچک و ناچیز منجر به فاجعهای عظیم در پایان آن قسمت خواهد شد و فضای آرام آغاز را به جهنمی در پایان تبدیل میکند، مثلا در قسمت پایانی یک گناه کوچک توسط داماد عروسی را تبدیل به عزا میکند.
با اینکه این فیلم یک کمدی سیاه با پرداختی نو و عجیب است ولی در محتوا و مفاهیمش وحدت لازم را ندارد، افت و خیز بسیاری هم در اپیزودهای خود به وجود آورده، ولی اگر اپیزودها را جداگانه بررسی کنیم اوضاع فرق میکند ولی تشابهات 6 اپیزود اجازهی این کار را نمیدهند، به همین دلیل فیلم دچار نقص میشود. این که فیلم میآید در یک قسمت بروژواها را مسخره کند و در قسمتی دیگر دولت آرژانتین را زیر سوال ببرد، حس جالبی را حداقل برای یک سینماروی حرفهای ایجاد نمیکند، این کار باعث میشود که بیشتر به یک مجموعه از 6 فیلم کوتاه به نظر برسد تا فیلمی که خودش را به عنوان کاری اپیزودی معرفی میکند.
” قصههای وحشی” چیزهایی از قبیل ذات سیاه انسانها، بروژواها، جامعهی متمدن امروزی، دولت آرژانتین و طبقهی مرفه این کشور را به باد انتقاد خود میگیرد، این پراکندگی مفهومِ موجود در فیلم، به هیچ وجه از نقاظ قوتاش به حساب نمیآید ولی اگر در مرکزشان وحدت وجود داشت قطعا فیلم بهتری میشد. سه قسمت پایانیِ فیلم، اجتماعیتر و پرشاخ و برگتر از سه قسمت آغازین هستند.
مردی که در یک هواپیما از انسانهایی که در زدندگیاش به او بدی کردهاند انتقام میگیرد، زنی پیشخدمت در فکر انتقام از مشتریای است که زندگیِ پدر و مادرش را نابود کرده، مردی از طبقهی پایین سعی در انتقام گرفتن از مردی مرفه به خاطر کلمات رکیکی که به او زده دارد، یک کارشناس بمب به خاطر بلایی که دولت برسرش آورده انتقام میگیرد، شوهرِ غم دیدهای از قاتل همسر و بچهاش میخواهد انتقام بگیرد و یک عروس به خاطر رابطهی عاشقانهای که داماد با زنی قبل از عروسیشان داشته به فکر انتقام در جشن عروسی میافتد. همانطور که میبینید این فیلم مقولهی انتقام را در بسترهای متفاوت با مضمونهای متفاوت شکل داده، در واقع آن پراکندگیای که قبلا دربارهاش صحبت کرده بودم در دل این معدود اشتراکِ اپیزودهای فیلم شکل گرفته. سرمنشا فجایع فیلم انتقام است، در نتیجه مضمون مشترک این 6 قسمت، معرفی حس انتقام به عنوان عاملی برای به وجود آمدن فجایع یا اتفاقاتی بزرگتر است.
حرف آخر: “قصههای وحشی” فیلمی است دیوانه که طنزش شما را به خنده میاندازد، هدفش هم همین است، خنداندن تماشاگر در اوج صحنههای خشن و سخت فیلم، فیلمی است که اگر داستان و چرخشهای داستانیاش را هم بدانید باز هم دیدنش فکتان را به زمین خواهد چسباند، آن هم نه برای یک یا دو بار!
الان یعنی این که داماد به عروس خیانت کرده بوده و با یکی دیگه رابطه ی ج.ن.س.ی داشته “گناه کوچک” محسوب می شده؟!!!