Game News | گیم نیوز
All Things About Games!

فقط یک فرانک وجود دارد؛ نقد فیلم «فرانک»

1

یک روز صبح خواننده‌ی منچستری، کریس سیوی از خواب بیدار شد و تصمیم گرفت یک کله ی خمیری و بزرگ که با ارگ بونتمپی (Bontempi) کار می‌کرد را روی سرش بگذارد. شخصیت فرانک با الهام از کریس سیوی به وجود آمده(دستیار فیلمنامه نویس فیلم هم نوازنده ارگ گروه کریس سیوی بوده). او شخصیتی بود که می‌خواست نواهای آهنگش از دورترین نقاط مغزش بیاید. شخصیتی عجیب که ممکن است هیچکس نفهمد راز ماسک گذاشتنش چه بود .

خلاصه داستان:

یک روز صبح درشهری کوچک به نام بلاف کنساس یک جوان عاشقِ موسیقی و کیبورد زن به نام جان در تلاش است تا از اتفاقاتی که دور و برش می‌افتد برای آهنگش الهام بگیرد. او به صورت اتفاقی فردی را می‌بیند که دارد خودش را غرق می‌کند. او کیبورد زنِ گروهی است که شب اجرا دارد. جان به عنوان کیبورد زن قرار می‌شود تا به جای آن فرد برای گروه بنوازد. جان آنجا با رئیس مرموز گروه به نام فرانک آشنا می‌شود . فرانک از جان خوشش می‌آید و تصمیم می‌گیرد که جان را برای ساخت آلبوم با خود همراه کند …

اگر سال 2013 سال فیلم‌های درباره ی “تلاش یک انسان برای بقا” بود، پس 2014 هم سال فیلم‌هایی است که داستان‌هایی ساده دارند ولی کارگردان آن‌ها را عجیب و غریب و مرموزانه به تصویر کشیده; “زیر پوست”، “آبی خرابکار”، “سرمای جولای” و حالا هم “فرانک”.
فرانک را میتوان یک ادیسه ی سوررئال در درون شخصیت های فیلم و واکاوی واقعیت هنر در درون آن‌ها نامید. پرسش اساسی‌ای که “فرانک” مطرح می‌کند این است: “آیا هنری که مخاطب ندارد هنر است؟”. عقیده ی فرانک بر این است که یک آهنگ واقعی آهنگیست که تمام اجزایش از عمیق ترین جای ذهن بیاید و مهم نیست که آن آهنگ طرفدار دارد یا خیر. مهم این است که هنر این است! دیوید لینچ! کارگردانی که به عقیده‌ی من یک هنرمند واقعیست، در کتاب “صید ماهی بزرگ” می‌گوید: “فکرها مثل ماهی هستند، می‌توانید در آب‌های کم عمق بمانید; اما اگر می‌خواهید ماهی‌های بزرگتری را صید کنید، باید پایین‌تر بروید. آن پایین ماهی‌ها قوی‌تر و اصیل ترند. همچنین تنومند‌تر، انتزاعی‌تر و زیباتر. همه چیز، هر چیزی که باشد، از پایین‌ترین سطوح به بالا می‌آید. فیزیک نوین به این سطح عنوان میدان واحد را داده. هرچه آگاهی – هوشیاری – شما بیشتر باشد، بیشتر در این سرچشمه فرو می‌روید و ماهی‌های بزرگتری صید می‌کنید .”

فیلم را از نگاه جان میتوان به 3 بخش تقسیم کرد: 1- او فکر می‌کند استعدادی در موسیقی دارد و دنبال فرصتی است تا خودش را نشان دهد، 2 – او فرصتی را اکنون به دست آورده و تلاش می‌کند به گروه و مردم ثابت کند که استعداد دارد و 3- او به درک جدیدی از هنر می‌رسد. احتمالا هر فردی که بخواهد پا به عرصه ی هنر بگذارد باید این 3 مسیر را طی کند، ولی آیا همه به بخش آخر می‌رسند؟ در بخش دوم فیلم ما شاهد جنگ میان دو طرز فکر هم هستیم؛ جان که فکری سطحی و عام پسندانه و کِلارا که فکری شخصی و ذهنی درباره‌ی هنر دارد. دیدگاه دیگری که در فیلم مطرح می‌شود، مقابله با تقلید در هنر است. فیلم از کیبورد زن های گروه انسان‌هایی را می‌سازد که می‌خواهند و تلاش می‌کنند مانند فردی باشند که به نظر خودشان از آن‌ها بهتر است، این معضل فکریِ در هنر بسیار خطرناک است و می‌تواند هر کسی را نابود کند. ما در فیلم دو کیبورد زنی که در فیلم به طور کامل با آن ها آشنا می‌شویم را می‌بینیم که می‌خواهند از فرانک تقلید کنند(ما کیبورد زن سوم را فقط در حال خودکشی می‌بینیم). دو کیبورد زن دیگر دو مسیر اولی که جان طی کرده را طی کرده‌اند ولی هیچ کدامشان نتوانستند وارد بخش سوم شوند و در حسرتِ نبودن مانند فرانک خودکشی کردند(دان، مدیر برنامه‌های گروه که قبلا کیبورد زن گروه بوده، هنگامی که خودکشی می‌کند، ظاهری مانند فرانک دارد).

با جرات می‌گویم که بازی مایکل فاسبندر در نقش فرانک، متفاوت‌ترین و یکی از بهترین بازی‌های اوست، در واقع این نقش یک چالش جدید در حرفه‌ی بازیگری او به حساب می‌آید، چون او بازیگری است که از چهره‌ی غم زده و کاریزماتیک‌اش در بازی‌هایش بسیار کمک می‌گیرد. پنهان کردن چهره‌ی بازیگری مانند فاسبندر آن هم برای 99 درصد از زمان فیلم، خود به تقویت درون مایه‌ی فیلم کمک می‌کند. او با حرکاتش طنز فیلم را هم تشکیل می‌دهد. او مثل همیشه نقشش را به خوبی اجرا می‌کند، همذات پنداری با فاسبندری که صورتش دیده نشود به نظر غیر ممکن می‌آید ولی فاسبندر استادانه از عهده ی این نقش بر آمده. به همین دلیل است که آینده ی بازیگری را ازآن او می‌دانند .

فیلمِ لنی آبراهامسون یک کمدیِ جدا از منطق زندگیِ روزمره‌ی ماست که در بعضی صحنه‌ها تاثیر گذار هم هست(مخصوصا یک سوم پایانی) و داستان سقوط یک روانی هنرمند را بیان می‌کند که دوست دارد موسیقی را با طمع واقعی هنر بچشد. او زمین می‌خورد و زیر فشار عامه‌پسندی کمر خم می‌کند، مانند بسیاری از هنرمندانِ دیگر چه در موسیقی و چه در هر هنر دیگری. “فرانک” به خاطر روند عجیب و غریب، غیر منطقی و کندش ممکن است که توجه همه را جلب نکند ولی بعضی‌ها هم ممکن است عاشق فیلم شوند، خب … مگر هنر واقعی چیز دیگریست؟!

1 نظر
  1. گلناز می‌گوید

    من خیلی خیلی فیلمشو دوست داشتم.فرانک میتونه نماد انسان های با استعدادی باشه که به خاطر روح خیلی لطیف شون دچار بیماری روانی میشن. و بقیه درک شون نمیکنن مثل جان که نماد جامعه ست و وقتی به فروپاشی میرسن تازه اون موقع جامعه متوجه میشه‌. عالی بود

نوشتن دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دیدگاه شما پس از بررسی توسط تحریریه منتشر خواهد شد. در صورتی که در بخش نظرات سوالی پرسیده‌اید اگر ما دانش کافی از پاسخ آن داشتیم حتماً پاسخگوی شما خواهیم بود در غیر این صورت تنها به امید دریافت پاسخ مناسب از دیگران آن را منتشر خواهیم کرد.