خشونت آمریکایی به سبک اروپایی؛ نقد فیلم «یک سال بسیار خشن»
مردی که پول میگیرد تا یک کار سالم را انجام دهد، یک کار به ظاهر سالم، دو نفر دارند یک ماشین سوخت را میدزدند و راننده را هم به شدت زخمی میکنند، همین کار آیندهاش را داغون خواهد کرد، شهری که انگار زنگ زده و روحی ندارد، “یک سال بسیار خشن” اینگونه شروع میشود، اینگونه ادامه پیدا میکند و همینگونه هم تمام میشود. اینها گوشهای از وضعیت نیویورک در زمستان 1981 است، یکی از خشن ترین سالهای این شهر.
ابل(اسکار آیزاک) شرکتی نفتی را اداره میکند. او اخیرا در کارش به مشکل خورده که بخش زیادیاش به خاطر ضرراتی است که از جانب شخصی نامعلوم برای او ایجاد میشود. او تصمیم میگیرد با تنها پولی که برایش باقی مانده 40% هزینهی یک شرکت نفتیِ سودمند را بدهد و در عرض یک ماه بقیهی پول را پرداخت کند، اگر در عرض سی روز نتوانست، پولش میسوزد.
“یک سال بسیار خشن” بی شباهت به “پدرخوانده” نیست، نه از لحاظ اینکه به یک دنیای گنگستری بپردازد، بلکه از لحاظ کاراکترهایش، هم آیزاک و هم آل پاچینو قهرمانهایی هستند در یک دنیای منفی، در واقع آنها در دنیای بدون روشنایی خود تنها کسانی هستند که میشود قهرمان نامید. در “پدرخوانده” دون کورلئونهی تبهکار آدمی محترم نشان داده میشود چون به ریشهی سیسیلیِ خود پایبند است و پسرش مایکل زندگیاش از هم میپاشد چون ریشهی خود را تباه میکند. از لحلظ دید طبقاتیِ این دو فیلم میتوان گفت ابل به دون کورلئونه نزدیکتر است تا مایکل، او یک مهاجر است و با وجود اینکه آدم کاملا پاکی نیست ولی بسیار محترم نشان داده میشود چون ریشهی خود را رها نکرده.
اسکار آیزاک گفته که نکتهی قابل توجه این نقش برای او کلیشهای نبودنش بوده، کاراکتر او مهاجری از کشورهای لاتین است ولی احمق نیست، بلکه فوقالعاده آدم باهوش و جذابیست که میخواهد بهترین کار را انجام دهد، او به نتیجهی کار توجه نمیکند و مهم برایش این است که راه را درست برود. در فیلم دو مهاجر مدنظر قرار گرفته میشوند، ابل و جولیان، هر دو به جایگاهی متفاوت در جامعه رسیدهاند و دلیل این تفاوت چیست؟ چرا ابل موفق است ولی جولیان نه؟ جواب این سوال را در خود فیلم میتوان یافت، ابل برخلاف جولیان ترس بر روی اعمال و تصمیم گیریهایش اثر نمیگذارد، چیزی که آنها را متفاوت میکند تصمیمهایشان در لحظات حساس است، که برمیگردد به جهانبینیِ کارگردان نسبت به خشونت.
جی چی چاندور با سه فیلمی که ساخته نشان داده که تسلیم سینمای هالیوود نمیشود، فیلمهای او بیشتر به سینمای اروپا نزدیکاند. استفادهی کم از اکشن و موسیقیهای پرتلاطم و تاکید بسیار بر عواطف و احساسات کاراکترها و بررسی روانشناسانهی آنها، همین چیزها هستند که فیلمهای او را برای تماشاگران عام زیاد از حد کند جلوه میدهند، ولی سینماروهای خوش سلیقه قدرت سینمای او را درک خواهند کرد.
“یک سال بسیار خشن” با بقیهی فیلمهای گنگستری فرق دارد چون اصلا گنگستری نیست، آیزاک سعی میکند در یک جامعهی خراب از بودن مثل یک گنگستر فرار کند، این قضیه بارها در خود فیلم مطرح میشود، حد زیادی از داستان فیلم را پافشاریِ او بر استفاده نکردن از تفنگ شکل میدهد، او ترجیح میدهد از او دزدی شود تا اینکه رانندههایش مسلح باشند. به صحنهای که ابل متوجه میشود زنش برای حفاظت از خانواده تفنگ خریده نگاه کنید، این صحنه علاوه بر درخشان بودن حقایقی را هم روشن میکند و یک بلوک نمایشیِ کامل است، ابل میگوید که “من این زندگی رو برات درست کردم تا از گذشتت فاصله بگیری”. استفاده از تفنگ به گونهایست که میشود از آن به عنوان نشانه یاد کرد.
حرف آخر: “یک سال بسیار خشن” برخلاف ظاهرش، اسمش و داستانی که روایت می کند، نه تنها خشن نیست بلکه ضد آن هم است. همچون دو فیلم قبلیِ کارگردان از درخشانترین های سال است، فیلمیش که به جای اینکه از خشونت استفاده کند این را مطرح میکند که اگر خشونت نباشد چه میشود.