سخنی با عاشقان سینما
سینما اساسا مابعد طبیعی است، همه چیز دگرگون میشود، جهان به منتهیالیه خود رسیده. فضا مملو از عشق است، من مینگرم”(1)
سینما یک روش زندگی کردن نیست، خود آنهم نیست، فراتر از آن است، فراتر از این زندگی روزانهای که داریم، این زندگی روزمره. این زندگی همچون بیمارستانی است که بیمارانش برای عوض کردن تختها تلاش میکنند(2)، سینما دری است که شما را از این بیمارستان بیرون و به دنیای نامتناهیِ خود وارد میکند. راجر ایبرت میگوید: “ما در محفظهای دربسته از فضا و زمان زندگی میکنیم، فیلمها پنجرههایی بر دیوارهی آن هستند که به ما اجازه میدهند به ذهنهای دیگر وارد شویم، نه تنها با همذات پنداری با شخصیتها، بلکه با دیدن دنیا از منظر دیگران”. در این اتاق اهداف و ارزشها طرد شده و به سخره گرفته میشوند. وقتی روشنایی وارد شود، آن موقع است که متوجه تاریکی خواهید شد، و آن وقت است که متوجه میشوید چرا تروفوا میگفت: “کسانی که سینما را دوست دارند، زندگی را دوست ندارند”.
در این کشور هنر سرکوب میشود، نه فقط از جانب دولت بلکه از جانب خود مردم، جامعهی ما بیراهه رفته، ارزشها برعکس شده اند، اگر توجهی هم باشد فقط یک اداست و خالی از هرگونه عشق و هنر و سینما. بعضیها فکر میکنند در این کشور سینما همچون یک سرگرمی به حساب میآید، به نظرم وضع بسیار بدتر است، در این کشور فوتبال یک سرگرمیست، آیا مردم به سینما اندازهی فوتبال توجه میکنند؟ آیا مردم برای آمدن فیلمی خوب همچون یک بازیِ فوتبال هیجانانگیز اشتیاق دارند؟ مسلما خیر. راجر ایبرت درمورد تجربهی تماشای “داستان توکیو” در آمریکا گفته: “هیچوقت اینقدر گریهی مردم را برای یک فیلم نشنیده بودم”،دقت کنید که این اتفاق در آمریکا افتاده نه فرانسه یا ایتالیا، بلکه در دل هالیوود، درحالی که در ایران مردم فکر میکنند دیدن فیلمی سیاه و سفید به شعورشان توهین میکند، درحالی که دیدن سریالی مزخرف از رسانههای مزخرفتری همچون تلویزیون و ماهواره، هیچوقت این توهین را به آنها نمیکند، افسوس می خورم برای مردمی که تا این حد از هنر و سینما دورند، ولی این فاجعهها را ماهها با تمام اشتیاق دنبال می کنند، افسوس به اینکه ای کاش دیدن فیلم جز برنامهی روزانهی هر فردی میبود.
در سینما استعداد اهمیت زیادی ندارد، مهم پشتکار و عشق است، چیزهایی که شما را موفق میکنند، بسیار بودند کسانی که استعداد داشتهاند اما نماندند و رفتهاند سراغ همان زندگی روزمره. اگر در سینما عاشق باشید(که خود پشتکار را به همراه خواهد داشت)، به همه چیز خواهید رسید شعور ،شم و سواد سینمایی، به یک آینده و زندگی سینمایی. اگر زندگیتان و تمام دغدغههایتان سینما و به کل هنر است، هیچوقت رهایش نکنید، به جای این که دیگران شما را تغییر داده و همچون خود بکنند، شما آنها را همچون خود بکنید. مطمئن باشید اگر زندگیتان این نباشد، خودتان کنار خواهید رفت، وگرنه زندگی را بر وفق مراد خود میگردانید. ممکن است در این دنیای سرکوبگرِ هنر، به اندازهی دیگران درآمد نداشته باشید، ولی کاری را میکنید که زندگی شما را معنا میکند، دیگر برای شما رفاه خارج از محدودهی مادی خواهد بود. ممکن است از لحاظ مادی زندگی بالایی نداشته باشید، اما دیگر هنگام مرگ خود و کسانی که باعث شدند یک عمر را به بطالت بگذرانید، نفرین نخواهید کرد.
“با هنر و نقد است که میتوان یافت این دنیا ارزش زندگی کردن را دارد، و ارزش نجات دادن را…”(3)
پ.ن: 1- ژان ایستاین 2-شارل بودلر 3- مسعود فراستی