بررسی قسمت نهم فصل ششم «بازی تاج و تخت»
هشدار: متن زیر قسمتهای عمدهای از سریال را لو خواهد داد.
نبرد حرامزادهها بالاخره روی آنتن رفت و یکی از بهترین قسمتهای کل سریال را رغم زد البته اگر کمی قسمتهای میرین را نادیده بگیریم. نبرد وینترفل به قدری خوب، حساب شده، زیبا و عالی کار شده است که شاید نظیر آن را در تلویزیون که هیچ، در سینمای پر خرج هالیوود نیز نتوان یافت. همراه گیمنیوز با بررسی بهترین قسمت فصل ششم و شاید کل سریال بازی تاج و تخت باشید.
اگر از طرفداران نسبتا پر و پا قرص بازی تاج و تخت بوده باشید، طی چند هفتهی گذشته تئوریهای بسیاری درباب جنگ شمال بین رمزی بولتون و جان اسنو شنیده و خوانده بودید و به احتمال زیاد مثل من منتظر این بودید که ببینید سازندگان چطور میتوانند این اتفاقات قابل پیشبینی را در قالب مهیج و قابل قبولی ارائه کنند. خبر بد این است که اگر منتظر مچ گرفتن از کارگردان و عوامل سریال بودید، یک پوکرفیس ناجور نصیبتان میشود. درست است که هیچ چیز کامل و بینقص نمیشود اما… اما نکته اصلی اینجاست که نبرد حرامزادهها به قدری خوب است که هر ایرادی هم از آن بگیرید کوچکترین خط و خشی به بدنه آن وارد نمیشود. «میگل ساپوچنیک» ضدضربهترین قسمت یک سریال تلویزیونی را ساخته است؛ این را مطمئن باشید. جادوی اصلی قسمت نهم، ارائهی همهی اتفاقات پیشبینی شده در قالب سکانسهایی است که با وجود تمام اطمینانمان به دانستن سرانجامشان، باز هم دلهره و استرس فزایندهای را به مخاطب منتقل میکنند. شبیهترین چیزی که میتوان با تماشای نبرد حرامزادهها مقایسه کرد، بانجی جامپینگ است! در این ورزش مهیج شما به خوبی میدانید قرار نیست اتفاقی برای آن طنابهای ایمنی لعنتی بیفتد و یا قرار نیست تور ایمنی زیر پایتان ناگهان سوراخ شود اما چرا بیشتر آدمها را باید از آن بالا هل داد؟ چون اکثر ما انسانها از تصور اتفاقات بد میترسیم. این دقیقا مکانیسمی است که سازندگان سریال برای این قسمت تدارک دیدهاند.
اتفاقات شمال با دیدار گروه جان با رمزی و ملازمانش شروع میشود. جایی که دو طرف سعی دارند با جنگ و بازیهای روانی دیگری را تخریب کند. جان سعی میکند بزدلی و ترسویی رمزی را به رخ بکشد و به اطرافیان بولتونها بفهماند دلیلی برای به خطر انداختن جانشان برای رمزی وجود ندارد اما با رکب جانانهای از او روبرو میشود. معلوم است که برگ برندهی رمزی چیست؛ او یک ارتش قوی، متحد و آموزش دیده دارد که حتی از نظر تعداد نیز افراد جان در برابرشان شانسی ندارند. ملازمان رمزی میدانند که او حاضر نیست برایشان بمیرد اما میدانند که حضور در این سمت جنگ احتمال کشته شدنشان را کمتر میکند. چیزی که در میدان نبرد نادرستی آن به اثبات میرسد. در این سکانس اولین جرقهی واقعی یک سانسای تاریک و قدرتمند زده میشود. سانسا نقشههایی برای رمزی دارد که هیچ کس جز خودش از آن خبر ندارد. وعدهی مرگ برای رمزی از طرف سانسا حسن ختامی برای یک رجزخوانی روانی است. سانسای کنونی قاطع است و حوصلهی بازیهای مسخرهی این چنینی را ندارد.
رمزی قساوت و البته تاکتیکهای جنگی ناجوانمردانهی خود را صبح نبرد با وارد کردن ریکان به معادله، رو میکند. چیزی که سانسا شب قبل به جان هشدار داده بود اتفاق میافتد. همه شواهد و قرائن حاکی از این بود که ریکان تحت هیچ شرایطی نمیتواند از دست رمزی جان سالم بدر ببرد. اما رمزی کارکرد بسیار درستی از نظر جنگ روانی از گروگانش میکشد و از او برای ترغیب جان به پیش دستی در حمله استفاده میکند. اما نگاه کنید به ترکیب خارقالعادهی کارگردانی، تدوین و فیلمبرداری این سکانس. تنش و دلهره از سراسر آن میبارد و بینندهها همان قضیهی طناب بانجی جامپینگ برایشان اتفاق میافتد. تیرهای خطای رمزی، نزدیک شدن هرچه بیشتر جان و ریکان به هم… . کارگردان از طرفی با تیرهای خطای رمزی امیدمان برای زنده ماندن ریکان را افزایش میدهد و از طرفی همه میدانیم که ریکان از این مهلکه جان به در نمیبرد. طناب بانجی جامپینگ اینجاست که همهمان میترسیم در لحظهی رسیدن اسنو به برادرش، تیر رمزی قلب ریکان را پاره کند و در نهایت نیز همین اتفاق میافتد. تدوین این سکانس به قدری فوقالعاده است که یک کلیشه مثل این سکانس را به یک تعلیق قدرتمند تبدیل میکند.
اما اوج هنرینمایی سازندگان و شخص ساپوچنیک در میدان نبرد مشخص میشود. برخورد دو سپاه از نظر فنی به بهترین شکل ممکن رخ میدهد و اوج ترس واهمهی حضور در یک جنگ واقعی قرون وسطی را به مخاطب منتقل میکند. برخورد اسبسواران با یکدیگر، نیزههایی که گوشت و پوست را به راحتی جر میدهند و انسانهایی که به سادگی کشته میشوند روی کثیف و سیاه جنگ را به زیبایی به تصویر میکشد. سکانس-پلان جنگ جان در میدان نبرد به لحاظ فنی یک استاندارد جدید حتی در سینما ایجاد میکند. حتی جان که در سکانس مبارزهی هاردهوم نبردی سهمگین با وایتها داشته نیز در همهی این هیاهوها سرگردان و حیران به نظر میرسد. خون، گل و لای، آدمهایی که با بیرحمی سلاخی میشوند، سربازانی که گاها به جان افراد خودی افتادهاند چیزهایی است که در میدان نبرد پیدا میکنید. در جنگ پیروزی هم یک شکست است و شاید یک شکست پیروزی باشد؛ نگاهی به تپهی اجساد در پایان جنگ داشته باشید تا این قضیه را درک کنید. اینجاست که سازندگان نشان میدهند چطور حضور در ارتش قدرتمندتر به کاهش احتمال مرگ منجر نمیشود. جایی که رمزی دستور به تیراندازی میدهد و سواره نظام خود و جان را قصابی میکند. این عمل رمزی فریاد میزند که خدمت در رکاب یک روانی بیقلب خطرناکتر از حضور در ارتش ضعیفتر است. تدوین و فیلمبرداری در میدان نبرد بیداد میکند. حقیقتا انتظار نداشتم چنین سکانس باکیفیتی در این ابعاد در یک سریال تلویزیونی ببینم.
اگر میدان نبرد اوج قدرتنمایی فنی عوامل سریال باشد، اوج هنر تعلیق و کارگردانی این قسمت وقتی مشخص میشود که جان و باقیماندهی ارتشش در محاصرهی نیزهداران بولتون قرار میگیرند. شخصا چنین سکانس زیبایی از اجرای یک تاکتیک نظامی را جز در فیلم سینمایی صخرهی سرخ ندیده بودم. اما تکنینکهای فنی تنها نکات قابل اشاره در این سکانس نیستند. در واقع چیزی که قسمت محاصره را به چند درجه بالاتر از یک نبرد معمولی هدایت میکند، تکنیکهای روانی و تعلیق استادانهای است که ساپوچنیک اجرا میکند. اولین نکتهی قابل اشاره به تصویر کشیدن زیبا و دقیق رفتارهای افراد داخل محاصره است. اولین واکنش آنها به این اتفاق بهت، حیرت، نگرانی و ترس است. در ابتدا هیچ کس واکنشی ندارد و نیزههای محاصره کنندگان اولین افراد را به کام مرگ میکشاند. درادامه محاصره شدگان با امید و جراتی کاذب تصمیم میگیرند به راحتی نمیرند و به نیزهداران حمله میکنند اما باز هم فایدهای ندارد و در نهایت ترس و ناامیدی بر جرات کاذب قبلی غلبه میکند و همه پا به فرار به سمت تپهی مردگان میگذراند.
در این شرایط جان زیر دست و پای افراد خودش در حال جان دادن است و همهی ما به خوبی جانمان به لبمان میرسد. دوباره طنابهای بانجی جامپینگ ظاهر میشوند. همهمان میدانیم که قرار نیست جان کشته شود اما نکند نکند این اتفاق بیفتد؟؟؟!!! ناگهان حرفهای ملیساندره را به خاطر میآوریم: «]جان[ شاید خدای نور تو رو زنده کرده که اینجا بمیری»… تعلیق افزایش مییابد. تلاشهای جان برای فرار از زیر دست و پا و اجساد بینتیجه است و ما هم مثل او احساس خفگی میکنیم. از طرفی تورموند هم به سد محکمی مثل لرد امبر برخورد کرده و همهی امیدها در حال تبدیل شدن به یاس است. در چنین شرایطی خود من مدام زمزمه میکردم که : «شوالیههای ویل الان میان!» و دوستی که کنار دستم نشسته بود و نمیدانست قضیه از چه قرار است مدام با تعجب نگاهم میکرد. جان از زیر تودهی آدمها بالا میآید و از آن بالا سلاخی شدن افرادش را تماشا میکند.
همه چیز بوی مرگ، ناامیدی و ناتوانی میدهد تا اینکه لحظهای که همهمان منتظرش بودیم از راه میرسد و صدای شیپوری از دور به شنیده میشود و من فریاد میزنم «شوالیههای ویل اوووووووومدند». ناگهان به سبک ورود گاندولف به هلمزدیپ یا سر رسیدن سواران روهان در نبرد میاناستریس، ارتش سواره نظام ویل سربزنگاه از راه میرسد. جادوی طناب بانجی جامپینگ را میبینید؟ یک تعلیق خارقالعاده از یک سکانس کاملا پیشبینی شده. شوالیههای ویل سر میرسند و تک تک ارتش بولتون را مثل سوسک زیر سم اسبهایشان له میکنند. آهنگسازی رامین جوادی دوباره خودنمایی میکند و استعداد شگرف این آهنگساز را به رخ میکشد. در این میان شاید کمتر کسی به خندهی روی لب سانسا توجه کره باشد. دوباره جرقههایی از یک سانسای متحول شده و سیاستمدار زده میشود و لبخند او در کنار بیلیش متعلق به آن دختر لوسی نیست که وینترفل را شش سال پیش ترک کرد.
از آنجایی که این قسمت آخرین قسمتی است که قرار است دربارهی رمزی در آن حرف بزنیم، بهتر است کمی دربارهی این شخصیت رذل و دوست داشتنی صحبت کنیم. «ایوان ریون» یکی از بهترین و به یادماندنیترین بازیگران کل سریال است و روحی که او در کالبد رمزی بولتون دمیده، سبب میشود تا سالها بتوان رمزی را در لیست کثیفترین، رذلترین و بیرحمترین شخصیتهای تلویزیون و سینما مشاهده کرد. این مهم را باید نتیجهی زحمتها و هنرنماییهای بینظیر این بازیگر توانا در قالب کاراکتر رمزی دانست. اینکه همهی ما برای شکست و مرگ این موجود، در انتظار رسیدن پیتر بیلیش میسوختیم نشان میدهد در نهایت سازنگان و ایوان ریون توانستهاند رسالت خود در قبال این شخصیت را به انجام برسانند. رمزی که نمونهی یک انسان سادیستی است، بد و منفور بودن را صرفا برای لذت شخصی خود میخواهد و در واقع با آشغال بودن خود حال میکند! به همین دلیل است که حتی در آخرین لحظات نیز دست از آسیب رساندن برنمیدارد و وون- وون، این غول داستداشتنی را نیز در برابر چشمان جان به قتل میرساند. فکر میکنید این کار باعث نجات او خواهد شد؟ قطعا نه اما لذتبخشی آزار دیگران برای رمزی از همه چیز مهمتر است. در نهایت نیز همانطور که پدرش به او وعده داده شبود مثل یک خوک با او رفتار شد و سانسا او را خوراک سگهایش کرد. با این همه او حتی در آخرین لحظات نیز برای آسیب روانی به سانسا تلاش کرد اما این سانسا با آن آدم قبلی متفاوت است و این را از خندهی پایانیاش به راحتی میتوان فهمید. بالاخره ملکهی تاریک ظهور کرد…
اما قسمت نهم از فصل ششم بازی تاج و تخت فقط در شمال اتفاق نمیافتد. در میرین نیز اتفاقی در حال وقوع است. ناوگان اربابان درحال بمباران شهر هستند و دنی قصد دارد با اژدهایانش کل خلیج بردهداران را به خاک و خون و آتش بکشد. در این لحظات تیریون با یادآوری سرنوشت شاه دیوانه، او را برای تصمیم عاقلانهتر راهنمایی می کند و ما سرانجام چیزی را میینیم که دو فصل برای آن لحظه شماری کرده بودیم؛ ترکیب تیریون به عوان یک سیاستمدار و دنی به عنوان یک فرماندهی قابل. جلوههای ویژهی سکانسهای میرین بسیار عالی و چشمنواز عمل میکنند و در مدیوم سریال نظیر ندارند. دیدار دنی و تیریون با یارا و تیون گریجوی نیز بسیار خوب و لذتبخش بود. سوای از دیالوگهای قدرتمندی که بین آنها ردوبدل میشود، غلبهی روانی یارا بر ترکیب تیریون-دنی را به راحتی میتوان تشخیص داد. البته نکتهی جالبی که من شخصا دوست داشتم ببینم زدن مخ دنی توسط یارا بود که به زیبایی و زیرپوستی انجام گرفت J. تقابل یارا و داریو ناهاریس بر سر دنی جالب توجه خواهد بود! دو نکتهی ضعیف اما در سکانسهای میرین به چشم میخورد که اگر کمی به آنها فکر کنیم توی ذوق میزند. اول اینکه اربابان احمق با چه فکر و استدلالی دنی را تهدید میکردند؟! خیلی مسخره بود. آنها هیچ شانسی در برابر مادر اژدها نداشتند. نکته بعدی هم این است که کمک ناوگان گریجویها در شکست اربابان میتوانست اتفاقات میرین را جذابتر کند که احتملا این مسئله به دلیل کمبود بودجه و نیروی انسانی محقق نشده است.
نبرد حرامزادهها بهترین قسمت این فصل و شاید یکی از بهترینهای کل سریال بود. کاملا مشخص است که دلیل آن همه ضعف و کاستی در قسمتهای قبلی فصل ششم به دلیل تمرکز بر این قسمت بوده است. الحق هم در نهایت توانست به خوبی این کاستیها را از دلمان دربیاورد. حالا باید منتظر قسمت آخر این فصل باشیم. بادهای زمستان نیز اتفاقات بسیار مهمی را در خود جای خواهد داد. آیا سرسی مهمانی ویژهای برای گنجشک و پیروانش در معبد جامع بیلور تدارک دیده است؟ آن پیشگویی دربارهی فرزندان سرسی در نهایت به واقعیت بدل میشود؟ و جذابترین سوال این سریال: آیا بالاخره زمستان از راه میرسد و شاه شب از دیوار عبور میکند؟ ضمن اینکه منتظر بازگشت برن و فلشبک به برج لذت هم هستیم. بادهای زمستان هم سورپرایزهای زیادی برایمان خواهد داشت.
وای خدای من واقعا برای اولین بار از دیدن تصاویر تو صفحه مانیتور اینجوری به اوج هیجان رسیدم قلبم داشت میومد تو دهنم خداییش تشبیه قشنگی بود این استرس قشنگ رو فقط با (rollercoaster) تجربه کرده بودم ایول ساپوچنیک و دم همه سازندگانش گرم که چنین موهبتیو به بینندگانشون ارایه دادن و امیدوارم ما رو ببخشن که بدون پرداخت حق و حقوقشون خودمونو تو این شهربازی مسحورکننده راه دادیم و داریم حال میکنیم ولی کاش بدونن که مجبوریم مجبور ………..یه راهنمایی میخواستم ایا راهی هست که بشه قسمت اخر این فصلو حلاااااال دید یعنی بشه یجورایی هزینشو پرداخت کرد بالاخره بعد دیدن شصت قسمت مجانی یه بارم بتونیم یه کمکی هر چند اندک کرده باشیم ممنون میشم پاسخگو باشید. سپاس دوباره از عوامل سریال کاش بدونن تو اینور دنیا کلی ادم دوشنبه هارو به عشق دانلود اپیزود جدید صبح ساعت 4 بیدار میشن.
سلام دوست عزیز؛
یه سر به لینک https://order.hbonow.com/ بزنید که سایت سرویس استریمینگ شبکه HBO هستش. میتونید توش عضو بشید و با پرداخت حق اشتراکش سریال ها رو تماشا کنید به صورت آنلاین. البته برای پرداخت حق عضویت باید حساب خارجی داشته باشید که بعید در دسترس همه باشه اما بعضی سایتها هستند که پول میگیرن و این حساب رو در اختیارتون قرار میدن. با یه سرچ تو نت میتونید گیرشون بیارید.
واقعا تا حالا اینجوری از دیدن یه تصویر تو قاب مانیتور به اوج هیجان نرسیده بودم تجربه لذتبخشی بود و برام تازگی داشت دم همه سازندگانش گرم که این موهبتو به بینندگانشون ارایه میدن و ای کاش ما رو ببخشن که بدون پرداخت هزینه ای خودمونو تو دیدن این حماسه شریک کردیم ولی چه کنیم که مجبوریم مجبور ولی یه سوال داشتم از خدمتتون. راهنمایی کنید ممنون میشم ایا راهی هست که بتونیم قسمت اخرو حلاااااااال ببینیم یعنی یجورایی یه کمکی کرده باشیم.؟