احمق و احمقتر؛ یادداشتی در مورد سریال The Night Of
«پیتر موفات» برای اهالی سریال و تلویزیون، به خصوص کسانی که اهل سریالهای بریتانیایی باشند، نام شناخته شدهای است. سریال «عدالت جنایی» یکی از موفقیتهای این نویسنده به شمار میرود و در ضمن اینکه جذاب و پرمخاطب بود، از جمله بهترینهای کارنامهی تلویزیون بیبیسی شناخته میشود. اما آیا بازسازی فصل اول این سریال، آن هم هشت سال بعد، با یک تغییر استراتژیک در نقطهی تمرکز ماجرا، یعنی شخصیت اول، قرار است چیز بیشتری عاید بینندگان سریال کند، یا “The Night Of” فقط میخواهد در مخاطب رخنه کند، اثرش را بگذارد و دمش را روی کولش بگذارد و برود؟
در حال حاضر یک قسمت از این سریال پخش شده و چیزی تا پخش بقیهی قسمتها باقی نمانده است. اما یک نگاه به جزئیات همین قسمت پخش شده، میتواند به ما در انتخاب اینکه بقیه قسمتها را هم دنبال کنیم یا نه کمک کند. مهمترین ملاک هم باید این مسئله باشد که آیا این یک قسمت همان چیزی را تحویل داده که ادعایش را میکند، یا فقط در فریب دادن مخاطب موفق عمل کرده است؟
سریال با معرفی شخصیت اصلی خود به عنوان یک دانشجوی درسخوان و باهوش آغاز میکند. همچون دیگر موقعیتهای معمایی، طرح مسئله باید برای مخاطب به گونهای شکل بگیرد که او را امیدوار به ماجرایی جذاب و در عین حال باورپذیر نگه دارد. بهترین راه، خلق شخصیت اصلی باهوشی است که متن را بتواند در مواقع بحرانی از مخاطب و انتظار او جلو بیاندازد و اجازه بدهد زمانی که حدس مخاطب درست نیست موقعیت توجیه شود. ناصر، یا «ناز» یک آدم باهوش و موفق معرفی میشود، که رابطهی خوبی با دیگر دانشجویان دارد و اما به سبب اختلاف طبقاتی و همچنین باورهای اعتقادی خود و خانوادهاش از اجتماعات معمول قشر خود اندکی فاصله دارد. بعد از او محلهی کوئینز شهر نیویورک معرفی میشود. با تصاویری از بازارهای مسلمانان و خرید و فروش و رفت و آمد بسیار. زمانی که ناز در حال رد شدن از میان جمعیتی است که باید از نظر اجتماعی او را جزوی از آنها به حساب آورد، با تمام تشابهات ممکن با آنها تفاوتهای بسیاری دارد. «ریز احمد» بازیگر نقش ناصر خیلی خوب توانسته این جزئیات را در بازی خود بروز دهد. او شخصیتی خلق کرده که نمیتوان از تفاوتهای او با جامعهی امریکایی و طبقهی سفیدها چشمپوشی کرد، در عین حال میشود او را به عنوان یک آمریکایی شناخت. حالا این فرد قرار است به یک پارتی شبانه برود و از تمام حد و مرزهایی که تا الان سریال برای ما ساخته عبور کند. چالشی به شدت جذاب و پیگیر کننده که قطعا مخاطب را با خود همراه میکند. همینجا خانوادهی او به طور کامل معرفی میشوند. پدرِ تاکسیران، برادر کوچکتر، مادر شاغل و یک زندگی آرام و عادی در شهری که هرگز نمیخوابد. یک رویای آمریکایی که برای خانوادهای غیرامریکایی به تحقق پیوسته ولی حالا قرار است به هم بریزد. قرار است به هم بریزد؟ همان لحظهای که ناصر تاکسی پدر را دزدکی سوار میشود و دل به دریا میزند جواب این سوال داده میشود.
از اینجا سیر اتفاقات احمقانهی سریال آغاز میشود. پسر باهوش ما حالا یکی پس از دیگری خرده اشتباهاتی میکند که از کسی که به ما معرفی شده بعید است. او در پیدا کردن آدرس به مشکل میخورد. جیپیاس را برای این مواقع ساختهاند. بعد حتا بلد نیست چراغ علامت «خارج از خدمت» تاکسی را روشن کند. حتا در یک صحنه میبینیم که او اشتباها برفپاککن را روشن میکند! او حتا اینکار را یکبار هم تکرار میکند. اینها رفتار یک آدم باهوش نیست. اینها حتا رفتار یک آدم با ضریب هوشی متوسط هم نیست. بعد خیلی زود نوبت به «زن اغواگر» میرسد که نوع مدرن شدهاش در این «نئو نوآر» معمایی اصلا خوب از کار در نیامده و بیشتر شبیه تیپهای سریالهای ایرانی است. دقایقی میگذرد و ناز هنوز یک چشمه از هوش و ذکاوت خود را هم نشان نداده. تا اینجای کار متن به نویسنده خیانتی بزرگ کرده است. هر آنچه در ابتدا در جهت ساختن کلیشههای داستان معمایی ساخته شده بود، آرام آرام ضربه خورده و میشکند. سکانس پمپ بنزین و معرفی شخصیت مرموز رانندهی نعشکش تنها لحظات دلهره آور سریال را تا اینجا خلق میکند. مسیر این تاکسی کجا است؟
در سکانس بعدی، ناز دوباره احمقانه به کاری تن میدهد که به شدت خارج از شخصیت او است. خوردن قرص اکس در کنار دختری که هیچچیز از او نمیدانی سادهلوحانه و البته ناراحت کننده است! اینکه انسان در موقعیت میتواند هر تصمیم احمقانهای بگیرد کاملا درست، اما نه در این موقعیت. در واقع، شاید سیر اتفاقات پیشبینی شده برای شخصیت ناصر در داستان و در فیلمنامه منطقی باشند، اما موقعیتی که توسط کارگردان خلق شده این منطق را از تمام این لحظات میرباید. آیا قرار است بعد از این هم شاهد اشتباهات احمقانه باشیم؟ بله. اما نه فقط از ناز، که از خیلیهای دیگر. در سکانس بعدی ناز دل به زن اغواگر میسپارد و خود را به طور کلی فراموش میکند. مصرف کوکائین، الکل و بازی با چاقو در ادامهی ماجرا فقط به وخیمتر شدن اوضاع شخصیتپردازی میانجامد. و همینجا، درست جایی که همه چیز از دست رفته است اتفاق اصلی برملا میشود. ناز از موقعیت فرار میکند، بدون اینکه به هر چیزی فکر کند. همین فرار مقدمهی شکست احتمالی او در پایان ماجرا را میسازد، اما آیا این همه اشتباه پشت اشتباه برای او گران تمام میشود؟ بله. اما نه خیلی سریع، بلکه بعد از یک سیرِ کشدار و عذاب آور.
در سکانس بعدی نوبت به حماقتهای پلیس میرسد! تاکسی ناز نگه داشته میشود. او احتمالا مست است. یک چاقوی بزرگِ خونی در جیب کت او است. دستانش هنوز خونی هستند. چهرهی مضطرب و اوضاع روحی نامرتبی دارد. با وجود همهی اینها نهایتا او در صندلی عقب ماشین پلیس به صحنهی جرم باز میگردد. جایی که همسایهای که گزارش دزدی را داده یک نفر را دقیقا با مشخصات او توصیف میکند، از تاکسی حرف میزند ولی همهی اینها حتا یک ذره هم باعث نمیشود که پلیس، که چهرهی حق به جانب خود را از ابتدا تا کنون حفظ کرده کوچکترین شکی به ناصر که با ترس و لرز در صندلی عقب ماشین پلیس جا خوش کرده و شاهد همهی این اتفاقات سر صحنه است، بکند و این داستان هنوز ادامه دارد! بعد از چند سکانس حتا او را به دفتر پلیس هم میبرند، بدون اینکه هنوز هیچکدام از سرنخها از بین رفته باشد، پلیس هنوز به طرز به شدت احمقانهای هیچکدام از آنها را پیدا نکرده. حتا موبایل او را هم از او نگرفتهاند. کسی او را نمیگردد چون هیچ کس قرار نیست فکر کند که او هم میتواند در این ماجرا دست داشته باشد. چون آسیاییهای مسلمان معمولا در آمریکا در ردیف مظنونین همیشگی قرار ندارند، نه؟!
شخصیت «باکس» معرفی میشود. یک کارآگاه کارکشته و کار بلد که قرار است موی ماجرا را از ماست بیرون بکشد. اتفاقا در پرداخت این شخصیت از کلیشههای همیشگی استفاده شده اما بازی خوب اجازه میدهد شخصیت استقلال خود را حفظ کند. خیلی زود او تبدیل میشود به بزرگترین تهدید برای ناز و بدبیاری امشب او. در عین حال، کارگردان سعی میکند با تقسیم حضور باکس در کنار همهی احتمالات ممکن، کمی از او برای ناز ترحم بخرد. این توهم از شخصیت توجیهپذیر و کاراگاه محترمِ به ظاهر باهوش تا سکانس پایانی و جایی که پای وکیل مدافع به ماجرا باز و دیالوگی که در مورد باکس بین او و افسر نگهبان رد و بدل میشود، ادامه پیدا میکند و بعد در این لحظات مجبور است فرو بشکند تا چالشی برای ادامهی سریال دست و پا شود. کدامیک پیروز میشوند؟ واقعیت یا حقیقت؟
میدانیم که در قسمتهای بعدی قرار است روند رسیدگی به این پروندهی عجیب روایت شوند. اگر قرار باشد سریال به همین طرز احمقانه پیش برود، با اتفاقات تکراری و عاری از جذابیت زیادی روبرو خواهیم شد. به هر حال، سریال سعی دارد یک دعوای آمریکایی بر سر حق یک مسلمانِ مظنون به قتل راه بیاندازد و استفادهی خودش را بکند. دقیقا استفادهای مشابه با آنچه در تمام سکانسهای حضور ناز در بازداشتگاه دیدیم. رفتار محترمانهی پلیس با او، بدون هیچ خشونت یا اهانتی، بدون هرگونه تبعیض و نژادپرستی. اتفاقی که در امریکای ایدهآل سینما و تلویزیون میافتد، اما واقعیت؟ همین چند روز پیش آقای اوباما، رییس جمهور ایالات متحده اعتراف کرد که در سیستم قضایی این کشور و به خصوص در نیروهای پلیس، نژادپرستی و تنفر از رنگین پوستان ریشه دوانده و به معضل بزرگی تبدیل شده که جان افراد بیگناه زیادی را به خطر انداخته است. “The Night of” سعی دارد چیز دیگری بگوید. خلاف واقعیت. برای اینکار هم یک سیرک بزرگِ احمقانه راه انداخته و شامورتی بازی در میآورد. تا ببینیم چه میشود!
بی انصافیه من تا اخر دیدم این سریال رو بازی ها خیلی خوب و رئال بود .مخصوصا شخصیت وکیل .بنظرم هوش هیچ ربطی به درس خون بودن نداره .من نمره الف دانشگاه میشناسم که شاید توی درس خیلی عالی باشه ولی یه سری مسائل خیلی اماتور برخورد میکنه .بنظرم ادم ممکنه تو موقعیتی قرار بگیره که واقعا مغزش هنگ کنه .خیلی از ما تو شرایطی بودیم که گم شدیم تو خیابون یا کارایی احمقانه کردیم که الان وقتی بهش فک میکنم میگم چرا تو این موقعیت این کارو کردیم .بعدشم شما به عنوان پلیس وقتی با یه جرم با اون درجه ی خشونت روبه رو میشین کدوم اولویت داره رسیدگی به قتل یا گرفتن یه پسر جوان مست پشت فرمان .پلیس هم ممکنه اشتباه کنه .شما چند بار برا کار ادادی مراجعه کردین که همه کارشون رو به نحوه احسنت انجام بدن .بنطرم خیلی واقع گرایانه بود .کاغذ بازی اداری .حقیقت محیط زندان و پایان بسیار عالی داشت و دفاعیه ی پایانی وکیل خیلی خیلی تاثیر گذار بود .نشون داد چطور یه اشتباه کل یه زندگی رو میتونه نابود کنه
خیلی تحلیل غیر منصفانه ای بود!سیر کش دار و عذاب آور!؟این قسمت سیر کش دار و عذاب آور یکی از پر هیجان ترین لحظات زندگیم به عنوان یه تماشاگر بود. این نقد یعنی چی اصن؟ حالا که همه دست به ستایش سریال زدن داری با دلیل های خودت میکوبیش؟که بگی من متفاوتم!
موبایل پسره رو تو اداره نگرفتن ازش؟؟؟اصن نمیدونستن این بابا مطنونه قتله باهوش خان!فک میکردن شاهده! این مسخرگی و بی در پیکر بودن اداره پلیس آمریکا رو خیلی خوب نشون داده بود. کارمندای خسته، بی حوصله.
دوستان من بهترین فیلمی که تو عمرم دیدم فایت کلابه..بعدش شبکه اجتماعی و درون لویین دیویس و بیگ لبوفسکی و در بروژ.
اگه سلیقتون مثه من حرفمو باور کنید این سریال عالیه
به حرفا این منتقدم کاری نداشته باشید