هنرِ جنگ؛ نقد فیلم «وارکرفت»
«وارکرفت» یکی از اعضای جدانشدنی فرهنگ پاپ است که تقریبأ همه با نام آن آشنا هستند. حتی نگارنده که چندان به وادی بازیها ورود پیدا نمیکند، با قسمت سوم آن خاطرات و نوستالوژیهای فراوانی دارد. طرفداران این مجموعه، بدون شک سالها در انتظار تماشای فیلمی مرتبط با آن بودند و سرانجام این فرصت را پیدا کردند که سفری سینمایی به دنیای دیوانهوار و موردعلاقهیشان داشته باشند. در ادامه به «آزراث» میرویم و فیلم «وارکرفت» را مورد بررسی قرار میدهیم.
رفتن به سراغ کارگردانهای آثار مستقل، هنری و کوچک برای ساخت آثار بدنه اصلی، بزرگ و بلاک باستری از قدیم الایام در هالیوود وجود داشته است. تهیه کنندگان تصور میکردند (و هنوز میکنند) که این فیلمسازان بااستعداد، میتوانند فیلم بهتری تحویل دهند، تفکری که همیشه جواب نداده است. برای مثال «دینو دی لارنتیس»، تهیه کنندهی مشهور، به سراغ «دیوید لینچ» رفت تا فیلم «دون» را بسازد که دیدیم نتیجه چه شد. یا دیدیم «جاش ترنک» چه جهنمی برسر «4 شگفتانگیز» نازل کرد. اینکه چرا بعضی از این کارگردانان خوب، در آثار بزرگ کارکرد خودشان را از دست میدهند، میتواند دلایل متعددی داشته باشد که مهمتریناش، نداشتن کنترل خلاقانه روی اثر است. با این مقدمه، به «دانکن جونز» میرسیم، مرد اول پشت فیلم «وارکرفت». اگر فیلم «ماه» و «کد منبع» را دیده باشید، قطعأ به استعدادهای «جونز» پی میبرید، کسی که از آن سینمای کوچک و جمع و جور، به ساخت دنیایی دست زده که وسعتاش، میتواند هرکارگردانی را بترساند. اما آیا او شکست خورده یا توانسته یک فیلم خوب بسازد؟
«وارکرفت» قرار بود «طلسم» اقتباسهای بازیهای ویدئویی را بشکند و این کار را انجام میدهد، هرچند با سختی و مشقت. در میان تمامی آثار نازل، سطحی، عجولانه و احمقانهای که تاکنون از دنیای بازی سر از سینما درآوردهاند، «وارکرفت» نه عجله میکند، نه دچار اشتباهات فاحش میشود و نه به مخاطباش توهین میکند. «جونز» در ساخت این فیلم، یک نکته مهم را فراموش نکرده و آن هم این است که فیلم تنها مختص عاشقان دنیای وارکرفت نباشد، بلکه بتواند هر مخاطبی و هرکسی که با آن آشنا نیست را سرگرم کند. البته او از دادن جزئیات و اطلاعات اولیه به مخاطب خودداری کرده و او را مستقیمأ به دنیایی که میخواهد بسازد پرتاب میکند. جونز نه تنها ترسی از استفاده از جلوههای ویژه ندارد و از آنها به شکلی موثر بهره میجوید، بلکه حتی آغاز و پایان فیلماش را هم به نمایی نزدیک از «اُرکها» اختصاص میدهد. او میداند که باید مخاطب را قانع کند که چنین دنیایی وجود دارد و چنین موجوداتی وجود دارند، پس همانند «طلوع سیاره میمونها»، تمرکز ویژه و مستقیمی روی شخصیتهای موشن کپچریاش میگذارد و باید گفت بسیار خوب هم این کار را انجام میدهد.
«وارکرفت» دنیای وسیعی دارد و موجودات فراوانی در آن یافت میشود. «جونز» برای حل این مشکل، سعی کرده اکثر موجودات را به حاشیه رانده و کشکمش اصلی را بین «اُرکها» و «انسانها» قرار دهد. این مسئله باعث شده تا او بتواند یک داستان قابل کنترل روایت کند و حداقل برای شروع، دنیایش را بسازد. او حتی «برنینگ لژیون» را هم کنار میگذارد تا فیلم اول مجموعه، دارای یک چارچوب خاص باشد که چندان بازیگوش نیست. خطی بودن تقریبی داستان، نه تنها در فیلم «وارکرفت» یک ایراد محسوب نمیشود، بلکه باعث شده به ساختار خوبی برسد و قدم اول را محکم بردارد. چرا خطی بودن نسبی روایت در این فیلم یک معضل نیست؟ زیرا وقتی چیزی همانند بازی «وارکرفت» به دلیل تعداد شخصیتها و داستانها، در ذات خودش پیچیده است، خیلی احمقانه است که در مدیوم سینما، با یک روایت پیچیده به سراغاش برویم. البته هنوز هم در فیلم چیزهایی پیدا میشود که برای مخاطب عادی ناشناخته است و تنها یک مجنون دنیای «وارکرفت» آن را میفهمد، ضمن اینکه اتفاق خوبی نیست اما به تجربهی سینمایی اثر لطمهی غیرقابل بخششی نزده است.
در فیلم، «اُرکها» را داریم که سرزمینشان «درینور» به نابودی کشیده شده و برای نجات، به دنبال سرزمین جدیدی میگردند. آنها توسط یک پرتال و نیروی جادویی «فِل» (که توضیحی در موردش داده نمیشود از کجا آمده است) وارد دنیای «آزراث» میشوند تا خانهی جدید آنها باشد. در مقابل، پادشاه «لین» و دارودستهاش، تصمیم به مبارزه با آنها میگیرند. فیلم در طول زمان دو ساعتهاش، سعی میکند به بیراهه نرفته و پیرامون داستان اصلیاش جلو برود. در این میان، هرگز از پرداخت شخصیتهای اصلیاش غافل نشده و به شکلهای مختلف، تلاش میکند تا آنجا که میتواند به آنها بپردازد، البته تعدد شخصیتها باعث شده که فیلم در پرداخت همهی این شخصیتها، کاملأ موفق نشود. بعلاوه، فیلم در روایت فانتزیاش، خیلی هم سنتی عمل نمیکند و همین که «دوراتن» و «لوتور» در جنگ پایانی حضور ندارند و همین که «خوبی»، پیروز مطلق میدان جنگ نیست، خودش یک نکتهی مثبت به حساب میآید، خصوصأ از آن جهت که اگر میخواستند کلیشهای عمل کنند، «دوراتن» و «لوتور» در جنگ نهایی حاضر میشدند و با نابودی عناصر زشت و پلید، صلح و دوستی کامل را باز میگرداندند و یک سیاهی کوچک و ضعیف هم باقی میماند برای دنبالهها.
در بخش فنی، فیلم نمرهی قبولی میگیرد. کیفیت جلوههای ویژه و بصری فیلم بالاست و «اُرکها» هم خوب از کار درآمدهاند (البته نه در تمامی سکانسها). شاید فیلم در طراحی دکورهای داخلی، چندان خوب عمل نکرده و کمی کوچک و تئاتری باشد اما در محیطهای بیرونی جبران میکند و مشخص است که روی طراحی و پیادهسازی آنها فکر شده و جزئیات خوبی دارند. در بحث تدوین هم میتوان کمی از فیلم اشکال گرفت، خصوصأ در یک ساعت ابتدایی که احتمال دارد کمی مخاطب را سردرگم کند. باید به موسیقی فیلم هم اشاره کنیم که ثابت میکند «رامین جوادی» استعداد ویژهای در ساخت موسیقی آثار فانتزی و حماسی داراست. او خصوصأ در سکانسهای دراماتیک، یک نقش غیرقابل انکار دارد و تاثیر سکانسها را دوچندان میکند.
در بخش بازیگران، باید ازعان داشت که انتخابهای خوبی صورت گرفته است. «تراویس فیمل» که سریالدوستان او را با سریال «وایکینگها» به خوبی میشناسند، یک انتخاب مناسب برای «لوتور» است. او شاید برای بسیاری ناشناس باشد، اما در این فیلم به خوبی توانسته استعدادهای بازیگریاش را به رخ بکشد. «پائولا پاتون» هم که باید مرز میان «اُرکها» و «انسانها» باشد، هرچه که داشته را به معرض نمایش گذاشته و سربلند از نقش سختاش بیرون آمده است. در مورد «بن فاستر»، مشخص نیست آیا نقش را برای «فاستر» طراحی کردهاند یا خود او این نقش را «فاستری» کرده، اما هر چه که هست، کس دیگری را نمیتوان در نقش «مدیو» تصور کرد. بازیگران نقشهای «اُرک» هم با تشکر از کیفیت خوب موشن کپچر، توانستهاند احساسات و بازیهای خود را به خوبی به مخاطب منتقل کنند. در این میان، «توبی کبل» در نقش «دوراتن» و «دنیل وو» در نقش «گولدَن» همانطور که انتظار میرفت، بازیهای معتبرتری ارائه دادهاند.
آیا فیلم «وارکرفت» بهترین اثر ممکن است؟ خیر. اما آیا فیلم بدی است؟ به هیچ وجه! سازندگان این فیلم تمام تلاش خودشان را به خرج دادهاند تا یک اثر خوب بسازند و در انتها توانستهاند تقریبأ به هدف خود برسند. «وارکرفت» یک «ارباب حلقهها» نیست اما یک اثر حماسی سرگرمکننده است که به مخاطباش پشت نمیکند. در انتها، شاید این فیلم تنها یک آغاز و یک دریچه باشد که برای قسمتهای آتی نقشه میچیند اما هرگز در ساخت دنیای بزرگاش کمکاری نمیکند و اگر فقط یک نفر میتوانست ما را در دنیای «آزراث» غرق کند، آن کسی نیست جز «دانکن جونز».
اقا شما وارکرفت تماشا کردی ؟
بازیگرا خوب بودن ؟ بازیگرا افتضاح بودن. طراحی لباس ها و گریم بدتر از بازی ضعیف بازیگرا
حتی با این همه هزینه برای جلوه های ویژه ، صحنه های جنگ بین ارک ها و انسان به شکل احمقانه ای خنده دار بودن.
این فیلم واقعا توی تجربه یک فیلم از روی بازی رکورد بدترین ها زد. در کنار تنها در تاریکی هم میشه قرارش داد حتی.
سلام دوست گرامی و عزیزم، فیلم رو به دقت تماشا کردم و حتی دو بار هم تماشا کردم. شما باید متوجه «نسبی» بودن همه چیز در سینما باشید، چیزی که از نظر شما بد هست، ممکنه از نگاه آدم کناریتون خوب باشه. حتی بهترین آثار تاریخ هم مخالف دارند و در مقابل آثار بدی هم وجود دارند که طرفداران خودشون رو دارند. چون مثلا از نظر شما بازیگران افتضاح بودند، این بدین معنا نیست که «قطعا» چنین هست. ضمن اینکه در قراردادن فیلم در کنار تنها در تاریکی، یکم بیانصافی کردید. بازهم سپاس در باب به اشتراک گذاری نظراتتون.
یکی چیزی رو هم بگم که البته روی سخنم با شما نیست، یک جریانی پیش اومده در حال حاضر که منتقدان وطنی هم «مجبورن» پیروی کنند، اگه فیلمی مثلا نمره راتن و متاش خوب باشه، میان میگن این «شاهکاره»، مردم عادی هم میگن «همینطوره»، متا و راتن پایین باشه، میان میگن «بد»، ملت هم میگن «درسته». منتقد میترسه بیاد نظر واقعیشو بگه، نمیگم کدوم سایت، ولی همین الان یه منتقدی که تا دیروز صد نفر قربون صدقهش میرفتن، واسه یک بار هم که شده، اومده نظر واقعیش رو راجع به یه چیز گفته و همون طرفداراش، ریختن سرش. این باید فرهنگ سازی بشه که بنده به عنوان منتقد، وقتی میگم یک چیزی بد یا خوبه، حرف من مدرک نیست که صد در صد همینطوره، بلکه نوع نگاه و نظر شخصی من هست، بیننده باید یاد بگیره با نقد چه طوری برخورد کنه، باید فیلم رو ببینه و با خوندن نقدهای مختلف مثبت و منفی (دارم راجع به نقد صحبت میکنم نه ریویو)، به درک بهتری برسه، نه اینکه تا یه نقد مخالف نظر خودش میخونه، خشمگین و ناراحت شه. از صمیم قلب امیدوارم این اتفاق بیوفته و شاهد فضای مناسبتری باشیم.