سوء تفاهم فیلم عجیبی است و این را میشود از جملهای که با آن شروع میشود حس کرد. عجیب از این بابت که کارگردان پا به سن گذاشتهاش ریسک پذیری بالایی دارد و شهامت او است که فیلم را جذاب و دوستداشتنی میکند. خبری از یک فیلم فلسفی (آن طور که ادعا میکند) نیست و فیلمساز هم بنا ندارد مخاطب را در دام پرگوییهای فلسفی گرفتار کند، بلکه فیلم یک مفهوم فلسفی مدرن را دستمایهی روایت یک قصهی جذاب کرده و به آن واقعیت بخشیده است. در ادامه با نقد فیلم سوء تفاهم با گیمنیوز همراه باشید.
«واقعیت» مسئلهی اصلی فیلم است. فیلم قطع به یقین بنا ندارد واقعیت را برای ما تفسیر کند. فیلمساز هوشمندانه میفهمد که تا «واقعیت» را به مسئلهی اصلی تماشاگر تبدیل نکند نمیتواند هیچ دخل و تصرفی در تفسیر واقعیت و طرح پاسخی برای آن داشته باشد. به همین خاطر، در فرم دستکاری میکند، فیلمی خلاف انتظار تماشاگر میسازد و او را آنقدر دچار سردرگمی تشخیص واقعیت میکند که به او پناه آورد و به دنبال نسخهای از واقعیت باشد که احمدرضا معتمدی تدارک دیده است.
بر آمدن از پس این چالش فرمی، بزرگترین دستآورد این فیلم برای کارگردان است. فیلمنامه با اینکه پرداخت عمیقی ندارد و به جزئیات دقت کافی نمیکند، در اجرا به کمک فیلم میآید. چفت و بست عجیب فیلمنامه و تمرکز بر روی حلقههای اتصال اتفاقات کوچک و بزرگ فیلم، به فیلمساز این اجازه را میدهد که با خیالی راحت ریسک کند، تماشاگر را به خود مشغول سازد، از او برای تکمیل شدن فرم روایی قصهاش کمک بگیرد و از اینکه خیلیها ممکن است اواسط فیلم سالن سینما را ترک کنند نهراسد. شهامتی ستودنی که شاید مزدش را هیچوقت دریافت نکند، اما پر واضح است که این کار با میل تمام صورت گرفته و نه فقط کارگردان، که تمام کسانی که در ساخت این فیلم دخیل بودهاند، جهان فیلمساز (به معنای عامتر از نویسنده و کارگردانِ این فیلمِ به خصوص) و دغدغهی ذهن فلسفهزدهاش را شناختهاند و با چشمانی باز به سراغ آن آمدهاند.
سوء تفاهم یک قصهی دوگانه را روایت میکند، اما لایههای زیرین و رویی ندارد. این حرفها متعلق به سینما نیست. فیلم باید درک شود و هر چه این درک عمیقتر باشد، انگار مخاطب به لایههای بعدی داستان فیلم رسیده است. خبری از روایت موازی یا تلاش برای القای موجودیت زیرلایههای داستانی نیست. فیلم، یک داستان واحد دارد. واقعیت این داستان اما واحد نیست. واقعیت در سینما همان چیزی است که بر پرده نقش میبندد. اما در مواقعی که مخاطب میبینید یک عده روی پرده دارند فیلم دیگری میسازند، رشتهی واقعیت را گم میکند. این سوال پیش میآید که حرف کدام را باید باور کرد؟ فیلم را؟ فیلمساز را؟ فیلمسازِ فیلم را؟ یا اینکه همهشان دارند دروغ میگویند؟
در پاسخ باید گفت -و معتمدی هم با مهارت همین را میگوید- که همهشان دارند دروغ میگویند. فیلم از حقیقت حرف نمیزند. از دستکاری شدهترین نسخه از حقیقت ممکن حرف میزند. همانطور که دریدا معتقد است، حقیقت نهایی وجود ندارد، آنچه موجود است، و برای ما قابل درک است، تنها «نمایی» از نمای یک حقیقت دستخورده است و این رشته آنقدر ادامه دارد که نتیجه همان سوء تفاهم است.
بیایید اینطور به قضیه نگاه کنیم تا آنچه فیلمساز در تلاش است به ما بفهماند واضحتر شود: افرادی وجود دارند، زندگی آنها در جریان است، (اسم این را بگذارید واقعیت شماره 1) افراد دیگری از اینها میخواهند فیلمی بازی کنند (واقعیت شماره 2) افراد واقعیت 1 نه تنها در نسخهی خودشان از واقعیت حضور دارند، که بخشی از واقعیت شمارهی 2 هم هستند. یک فیلمساز تصمیم میگیرد که از واقعیتهای شماره 1 و شماره 2 فیلمی بسازد. (واقعیت شماره 3) همهی این نسخهها همپوشانی دارند. افراد دیگری در سینما حاضر شدهاند تا فیلمِ ساختهشده از واقعیتهای شماره 1 و 2 را تماشا کنند، که خود شامل واقعیت شماره 3 هم میشود. (واقعیت شماره 4) واقعیت شماره 4 هیچکدام از واقعیتهای قبلی را به طور کامل و دقیق درک و مشاهده نکرده است و میتوان گفت که نسخهای از نسخهای از نسخهای از نسخهای از واقعیتِ اصلی است که خود حقیقت هم نیست! سوء تفاهم نشود، فیلم اینقدر هم گیج و فلسفی نیست، سادهتر است و نان سادگیاش را میخورد.
با استفاده از دنیای مصنوع، این مفاهیم در سادهترین حالت ممکن و توسط یک داستان جذاب و با زرق و برق فراوان به تماشاگر منتقل میشود. البته فیلمساز در برخی از لحظات فیلم، برای تکمیل فرم روایی و شکل دادن به منطق پست-استراکچرالیسم خود از این سادگی دور میشود و در سینمای سرراستی که مخاطب انتظار دارد خلل ایجاد میکند. در همین نقطه البته فیلم خیلی بی دردسر از تماشاگرانی که تحمل این فلسفیدن را ندارند فاصله میگیرد و در کنار اینکه به ما میفهماند با فیلم سادهای مواجه نیستیم، به آنها هم میفهماند که اگر مسئله را درک نمیکنند میتوانند بروند.
احمدرضا معتمدی در عین حالی که فیلمنامهی جذابی را کارگردانی کرده و به فرم دلخواه خود رسیده، لحن ثابتی در آن ایجاد نکرده است. لحن طنز برخی از موقعیتهای فیلم، از جدیت مخاطب در مواجهه با اثر میکاهد و آن را از مفهوم مورد نظر دور میکند. لحن طنز، فقط در بیان بازیگران دیده نمیشود بلکه پرداخت محیطی موضوعات هم در برخی از صحنهها به خصوص در انتهای فیلم به ورطهی طنز میافتد و کار را برای اثبات قدرت انتقال فیلم دشوار میسازد. با این وجود، فیلم میتواند تا انتها روی پای خود بایستد. دوربین پیمان شادمانفر حتما یکی از مواردی است که در این راستا کمکحال کارگردان و نویسنده بوده و با استحکام بخشیدن به فرم اثر، اجازهی تزلزل به کلیت آن را نداده است و در مواقعی به آن کمک کرده است.
فیلم بازیهای متوسطی دارد و مریلا زارعی را در یکی از متفاوتترین نقشهای خود، تقریبا به ابتذال میکشاند. مریلا زارعی که نشان داده میتواند از پس موقعیتهای دراماتیک و احساسی برآید، در این فیلم نشان میدهد هرگز به قدرت بازی او نمیشود اتکا کرد و جذبهای در او برای رهبری یک تیم گروگانگیری یافت نمیشود. بازی زارعی آنجا قوت میگیرد که اشک میریزد تا یک بار دیگر ثابت شود تواناییهای این بازیگر در کدام بخش است. کامبیز دیرباز اما به قدر کفایت خوب است و بازی مصنوعی و تلویزیونی همیشگی خود فاصله میگیرد. او اما تا رسیدن به اوج راه زیادی دارد، و اگرچه در این فیلم خوش درخشیده، برای ارج نهادن به تواناییهای بازیگری او باید صبر کرد. پژمان جمشیدی در خدمت کارگردان، همان تیپ مورد انتظار را ساخته و نقش را به چیزی بیشتر تبدیل نمیکند. همین کار را اکبر عبدی هم میکند و با تیپسازی به حد انتظار مخاطب و کارگردان نزدیک میشود، اما بازی او کمکی به فیلم نمیکند و البته ضرری هم به آن نمیرساند. اگرچه تونالیتهی عبدی در این فیلم را میتوان از مورادی بر شمرد که لحن فیلم را به طنز نزدیک میکند، او این توانایی را دارد که بدون عبور از مرز، به شخصیتی تبدیل شود که انتظار میرود و گره پایانی فیلم را بگشاید.
در طرف دیگر هانیه توسلی ایستاده است. هانیه توسلی متفاوت ظاهر میشود و آنقدر خوب هست که در یک پلان چند حالت متفاوت و گاه متضاد بازی را از او شاهد هستیم. توسلی نقش خود را به خوبی درک کرده، فیلم را شناخته و آنطور که میبایست با کارگردان همراه شده است. حضور او در این فیلم، در کنار نقش خاصی که دارد، باعث به وجود آمدن یک ترکیب دلپذیر و دوستداشتنی شده است و یکی از عوامل جذابیت فیلم به شمار میرود. توسلی به علاوهی اینها، نسخههای متفاوتی از واقعیت را ارائه میدهد و بیش از سایر بازیگران فیلم، و بازیگرانِ فیلمِ در فیلم، به پیشبرد اهداف کلی نویسنده و کارگردان اثر یاری میرساند.
فیلم سوء تفاهم یکی از آثار برجستهی جشنوارهی امسال است که نشان میدهد در سینمای عقیم این روزهای ایران هم میتوان کار متفاوت کرد، اندکی جسارت نیاز است و میزان قابل توجهی دقت در تولید محتوای هوشمندانه و به کارگیری ابزار. سوء تفاهم یک موسیقی شنیدنی هم دارد که متاسفانه در تیتراژ فیلم نامی از سازندهی آن نیامد. سوء تفاهم یک فیلم خوب است که مورد پسند همه واقع نمیشود و نمیتواند رضایت همه را جلب کند، با اینحال نباید آن را نادیده گرفت و نه تنها یک فیلم خوشساختِ دلپذیر است که میتواند تا مدتها برای احمدرضا معتمدی و کارنامهاش نقطهی عطفی محسوب شود.
نقد فیلم سوء تفاهم را خواندید. در مورد مطلب اگر نظری دارید حتما به اطلاع ما برسانید. همچنین اگر در روزهای جشنواره موفق به تماشای این فیلم شدید، حتما نظر خود در مورد آن را در بخش دیدگاهها به ما و مخاطبین گیمنیوز منتقل کنید. با ما همراه باشید.
وظیفه شما بعنوان سینماگر اینست که بما هویت بدهید اما رسالت این فیلم هویت ما را پیچیده تر و تنها تر کرد
این فیلم انگار همه تلاشش رو کرده بود تا مخاطب رو گیج کنه اما نه جذب. فیلم 12 مرد خشمگین ساخته سال1957 هم فقط توی یه اتاق اتفاق میفته اما در سرتاسر فیلم مخاطب رو مجذوب خودش نگه میداره. فیلم سوتفاهم تنها سوالی که برای من مخاطب ایجاد کرد این بود که این الان فیلمه یا راسته. رازآلود بودن به پیچوندن بدیهیات و گیج کردن مخاطب نیست. اشکال عمده ای که در تمام فیلم ها میبینم فیلمنامه س. مثلا دقیقا بعد از خوردن قهوه باید اون یکی سم اثر کنه؟یا نباید تحقیقات رو در اداره پلیس ادامه بدن؟انگار بخوان به هر قیمتی شده فیلم توی اون خونه باشه ولی سیر طبیعی اینجور جریانات حفظ نشد.