بررسی دو قسمت پایانی فصل هشتم The Walking Dead – ور ز کبر و خشم دلشادی برو غمناک شو
پایانِ کار فصل هشتم و گلوی بریدهی نیگان همهی چیزی بود که بینندگان میخواستند. مرگی که از پایان فصل ششم انتظار آن را میکشیدند. داغ مرگ بیدلیل و هولناک گلن و آبراهام باید آرام میگرفت و شاید عکسالعمل اکثر بینندگان بعد از دیالوگ ریک (نجاتش بده) همان وضع و حال مگی بود. مخاطب نمیخواست او نجات پیدا کند. نیگان کمتر از هر انسان دیگری لیاقت «بودن» را داشت و اما قاتلش تصمیم به نجاتش گرفت! ریک او را کشت و زنده کرد. او چندین بار به نیگان گفته بود روزی او را حتما خواهد کشت و اما درست در آخرین لحظات بعد از ضربهای که به گلویش زد تصمیم گرفت او را زنده نگه دارد. در روزی که ریک نقطهی پایان منجیها شد، اما منجی نیگان هم شد چون بعد از همهی این اتفاقات باید چیزی باشد. همانی که به زبان آورد: رحمی که بر خشمش غلبه میکند. فرصت زندگی را به منجیها داد. بودن یا نبودن، حالا، مسئله این نیست. مسئله «چگونگیِ» زندگی آنها در جهنم زامبیهاست. اتمام حجت او با زندهها که زندهاند به شرط نیگان نبودن! در ادامه با بررسی دو قسمت پایانی فصل هشتم The Walking Dead همراه گیمنیوز باشید.
هر سکانسی که در آن فاصلهی مرگ و زندگی باریک میشود. در هر نقطهای از زمان که میشود ثانیههای آخر زندگی را با تمام وجود حس کرد، لحظاتی که هیجان و جذابیت به اوج خود میرسد، لحظاتی که میشود پایان را دید و جنگی برای نرسیدن به همان پایان در میگیرد در تاریخ سینما، همان لحظهای است که بسیاری به دنبال خلق آناند. دلیل اصلیِ موفقیت The Walking Dead (سریال و کمیکبوکها) هم همین ایدهی اولیهی فوقالعادهی آن بوده است. جنگ مرگ و زندگی کجا سختتر و نزدیکتر از دنیای زامبیها؟ کجا میتوان لحظات و ثانیهها و دقایقی را بیوقفه با این هیجان سر کرد جز در آنجا؟ دنیایی که لحظهای غفلت، زندهها را به آن طرفِ مرز باریک و پایان پرتاب و به جمعیت مردهها اضافه کند. مجموعهی واکینگ دد اما منتهی به آن سکانس و لحظه نمیشود. از این موقعیت و مرز باریکِ مرگ و زندگی، از این لحظات، دنیایی میسازد که حالا هشتمین فصلش به پایان رسیده. دنیایی که شخصیتهایش باید در آن زندگی کنند و ترس از پایانشان، پایانی ندارد.
مسیر داستانی این فصل از ابتدا همان دو راهی خشم و بخشش بود و اتفاقا سازندگان این مسیر را طوری هدایت کردند که تمامی شخصیتها برای ابراز خشمشان دلیل محکمی داشته باشند. مسیری که در آن، همهی اتفاقات به نحوی رخ داد تا همهشان را به جادهی خشم سوق دهد و بخشش و رحم را از هر زمانی بیمعناتر کند تا ما هم در جایگاه مخاطب حق بدهیم به این انتخاب و از مسیر خالیِ بخشش تعجب نکنیم و بدانیم چرا در این دو راهی، همه به آن یکی راه میروند. ریک، نیگان، مگی، دوایت، یوجین، رزیتا، تارا، دریل، مورگان، ایزیگیل، جدیس، کارول و سایمون در واقع همه در راهی مشترک قدم گذاشتند، هر چند در ظاهر مقابل هم بودند. اهمیتی نداشت آنها در کدام طرف جنگ باشند آنها خشمگین بودند و این یعنی همهشان در جایی مشترک. تنها کسی که متوجه شد دو راهیِ واقعی اینجاست نه در جنگ نیگانها و گرایمزها، کارل بود. او به خودش حق بخشش را داد و البته نتوانست به راهش ادامه دهد. در همان مسیری که تنها بود جانش را از دست داد و برای همهی آنهایی که ماندند پیغامی فرستاد: راهی که برندهای ندارد همان است که انتخاب کردید حتا اگر همهتان آنجا باشید!
همان لحظهای که مخاطبان تکلیفشان را با اتفاقات و آدمها و قضاوتشان مشخص کردند، همین حقی که برای خشم و جنگ به آنها دادند، باعث همان لحظهی بهت و حیرت و خشمشان از تصمیم ریک شد. مخاطبانی که میدانند طرفی که در جواب حقه، حقه نزند، شکست میخورد. میدانند منجیها در واقع با حقهی یوجین شکست خوردند نه با بخشش ریک، حالا از این بخشش بیجا شوکهاند! ریک اما در قامت همان کلانتر شجاعی که میشناختیم به همهی آنها نشان داد لحظهای که میبخشید، دشمن واقعی و دنیای واقعی را میبینید. او با اشاره به دستهی عظیم زامبیها (که این تعداد بسیار زیاد را به ندرت دیده بودیم) نشانشان داد مرگ واقعی آنجاست وقتی خط قرمزها واقعی میشوند و عواقب رد شدن از آن هم واقعیتر. وقتی آنها برسند فرقی ندارد در کدام گروه باشید، تهدید مرگ بهتان نزدیک میشود و همه به هم نیاز دارید و آن لحظه، دشمنی، فقط مرگتان را جلوتر میاندازد. ریک بخشید تا کارل در آن مسیر تنها نباشد (سکانسهایی که در ابتدای قسمت شانزدهم از قدم زدن او و کارل قبل از دنیای زامبیها میبینیم شاید کنایهای از همین همراهی باشد) او بخشید تا به خودش و همهی آنهایی که انتظار این بخشش را نداشتند نشان دهد، واقعیت چیست. واقعیتی که با چهرهی مغموم مگی بر سر جنازههای هیل تاپ دوباره به یاد میآوریم: پیش گرفتن راهِ خشم برندهای ندارد، فقط هزینه دارد!
نگاه کلی به فصل هشتم نشان میدهد سازندگان به دنبال غافلگیری مخاطبان بودهاند و بدون در نظر گرفتن اینکه تا چه حد توانستند در این مورد موفق باشند، میتوان متوجه شد، این موضوع راه حلشان برای حضور کمرنگ زامبیها بوده. بینندهای که حالا مهمترین مشخصهی سریال (زامبی) را نمیبیند یا کم میبیند، باید هیجان را به همان صورت قبل تجربه کند. چطور؟ با آدمها و مصیبتهای غیرمنتظرهای که به سرشان میآید. حتا نحوهی مرگ شخصیتها و وارد شدن شخصیتهای جدید هم همراه با غافلگیری است. با اینکه در فصلهای گذشته هم شخصیتهایی حذف شدند و شخصیتهایی اضافه، اما در فصل هشتم سازندگان تمام تلاششان را کردند تا قابل حدس نباشند. چه در مورد مرگ کارل و سایمون و چه ورود شخصیتهایی مثل جورجی و صدیق! پایان کار این فصل حداقل در ظاهر متحد شدن تمام زندهها برای زندگی در کنار هم را نشانمان داد. پشت حصارهایی که آنها را نه از گروههای دیگر، که فقط از مُردهها جدا میکرد. اسکات گیمپل خبر داد فصل هشتم در واقع پایان بخش اول سریال بوده و از فصل بعد با دنیای متفاوتی روبرو میشویم. فصلی که در پاییز 97 پخش میشود.
نویسنده میهمان: فاطمه شفیعزاده