قسمت پنجم فصل دوم سریال WestWorld همان طور که پیشبینی میشد با مشکل تعدد شخصیتها مواجه است. ویلیام که در قسمتهای قبل ولو اندک به او پرداخته میشد در این قسمت بهکل غایب است. دختر وی نیز که تازه به جمع شخصیتهای فصل دوم سریال WestWorld اضافه شده بود در این قسمت غایب است. از برنارد چیزی نمیبینیم و خبری از السی نیست و شارلوت هیل هم که دوستش در زمان فرار با ابرناثی گرفتار شده در این قسمت غایب است. خود پیتر ابرناثی که بهنوعی شخصیت محوری این فصل WestWorld به حساب میآید در این قسمت غایب است و خبری از لورنس و رابرت حتی در دیالوگها نیست. از زمان گذشته هم چیزی نمیبینیم و گویی فقط دو داستان اصلی وجود دارد: داستان “میو” و داستان ” دلورس”. در ادامه با نقد و بررسی قسمت پنجم فصل دوم سریال WestWorld با گیمنیوز همراه باشید.
این نقد و بررسی بخشهای مهمی از داستان را لوث میکند. برای جلوگیری از فاش شدن داستان، پیش از خواندن نقد سریال را تماشا کنید.
سازندگان فصل دوم سریال WestWorld تا این قسمت سعی بسیاری کردند تا با استفاده از شخصیتهایی از تمام فرهنگها جذابیت جهانی سریال خود را حفظ کنند. به شیوهای ناشیانه و هالیوودی کماکان داستان حول محور فضا میگردد و بسته به این که HBO با چه سیاست اقتصادی و کدام بازار را هدف قرار داده است شروع به ساختن قسمت بعدی سریال میکنند. در این بین هم سری به هند میزنند و هم با ساموراییهای ژاپنی درگیر میشوند و از رهگذار آنان قابلیت جدید به شخصیتهای خود اضافه میکنند و گوشهای نامکشوف از شخصیت آنها روشن میشود. مثلاً “میو” قابلیت برقراری ارتباط با دیگر میزبانها را در خود کشف میکند و در چشم برهم زدنی از آن استفاده میکند.نکتهی دیگری که باید به آن توجه کرد شباهت دو شهر دورهی ادوی ژاپن با غرب وحشی است. نویسنده در پی ان است که نشان دهد ظلم و ظلمستیزی در همهی زمانها و همهی مکانها ذاتی شبیه به یکدیگر دارد. به همین سبب آنقدر در شباهت کاراکترها پیش میرود که از دهان “لی” برنامهنویس پارک میشنویم که این قطعه از پارک با الهام از همان قسمت غرب وحشی ساخته شده است. حتی برای مبارزهی رونین ها با شوگانها، کاوری از قطعه مشهور Paint It Black از گروه Rolling Stones استفاده شده است که در ژانر راک در زمینهای از قطعات وسترن و مارش نظامی ساخته شده است و روح حماسی صحنههای مبارزه را به نمایش میگذارد.
نقد قسمت دوم فصل دوم سریال را میتوانید اینجا در گیمنیوز بخوانید.
برخورد “دلورس” در یک شهر مرده همانقدر عجیب است که برخورد ” میو” در یک شهر زنده و خطرناک. میو همهی مکانها را همانند موطن خود میداند اما دلورس حتی شهر خود را هم واقعی نمیپندارد. او نسبت به همه -شاید بهدرستی- بدبین است و اندکی انحراف را به معنای خیانت در آینده تعبیر میکند. پاداش همراهی با “میو” زندگی است اما سزای وفاداری به “دلورس” مرگ است. میو شخصیتی به لحاظ فیزیکی ضعیف ولی به لحاظ ذهنی قدرتمند است اما شخصیت دلورس یک نامیرا با ذهن سیاه است. تنها رانهی پیش برندهی “دلورس” تنفر است. اما تنفری حقیقی چراکه تماشاچی چندان با نیات و انگیزههایش آشنایی ندارد. تنفر حقیقی یعنی تنفر “میو” که به دلیل وضعیت دخترش از انسانها بیزار است. مواردی از این دست در قسمت پنجم فصل دوم سریال WestWorld بهوفور دیده میشود.
نقد قسمت چهارم فصل دوم سریال را میتوانید اینجا در گیمنیوز بخوانید.
روش و شیوهی کار “میو” درست برعکس “دلورس” است. او بااخلاق است، باوجدان است، نسبت به دیگران حس مسئولیتپذیری و امانت دارد. خودش را وقف هدفی کاملاً ملموس حداقل برای خود کرده است. محدودیتهای خود را میشناسد و از آنها آگاه است. تفاوت را میپذیرد، آزادمنش و مستقل است اما روحیهی کارگروهی در او موج میزند. اینها نمایندهی نمادین اخلاق لیبرال آمریکایی یا حداقل ایدئالهای یک زن آمریکایی است. با همهی محبتی که او نسبت به فرزندش حس میکند و نقطهی ضعف و ایضاً هدف سفر اوست، هرگز از خود ضعف نشان نمیدهد. اما بااینحال نسبت به دیگران خشونت را قبول نمیکند یا حداقل خشونت اضافی را قبول نمیکند. برای او مقبول است که “آکانه” سرِ سردستهی شوگانها را بیخ تا بیخ ببرد و این را نشانهای از این میداند که او مادری واقعی است. همچنان طبق کلیشههای همیشگی “میو” همان زن خانوادهدوست آمریکایی ست که بیشتر از هر چیزی به خانواده اهمیت میدهد و وظیفهی حفظ خانواده را به دوش میکشد. در قسمت فصل چهارم WestWorld او را یک جادوگر مینامند و حتی برای نشنیدن او گوشهای خود را کر میکنند. یادآور قصههای پیامبران است که عدهای برای نشنیدن صوت داوود گوشهای خود را میگرفتند و پس از دیدن یوسف دستان خود را میبریدند. “میو” پیامبر هزارهی جدید است که همان طور که لحن داوود را دارد مهربانی مسیح را به دنبال میکشد و آواز سیرنش همچون خشونت یهوه اش است و پیامآور آزادی است. شنیدن این پیام چنان برای دیگران سخت و دشوار است که “آکانه” از شنیدنش سر باز میزند و به زندگی بردهوار خود وفادار میماند. چرا که شنیدن این پیام نیازمند فداکاری و هزینه کردن است.
“دلورس” اما نماد یک فرد دگم، حیلهگر و ایدئولوژیک است. هر اتفاقی حتی عشق آتشینش به تدی، حتی همخوابگی با وی، او را از باور خود بازنمیدارد. در این راه حاضر است هرچه که دارد حتی نزدیکترین کسانش را فدا کند تا واقعیت هدف خودش را ثابت کند. او همچون پیامبران چیزی بین توهم و واقعیت را تجربه کرده است و اکنون برای انتقام از بشریت کمر همت بسته است. اما “میو” با آن که سیاهپوست است و مورد ظلم قرار گرفته همچنان جانب انصاف را رعایت میکند. دلورس با زنگ پوست و رنگ مو و ساختار چهرهاش، ما را به یاد زنان روسی و نژاد اسلاو میاندازد. گویی کارگردان قصد دارد دوباره بعد از هفتاد سال جنگ سرد تازهای راه بیندازد. جنگی بین واقعیت پذیری آمریکایی و ایدئولوژی غیرآمریکایی.