نقد فیلمهای اندرسون را باید به شکل متفاوتی شروع کرد. اندرسون کارگردان خاصی است. فیلمهایش فیلمهای خاصی هستند و درک خاصی از سینما دارد. خوب یا بد اندرسون عاشق قرینگی در سینمایش است. عاشق شوخیهای بصری به سبک سینمای کمدی کلاسیک هالیوود است. عاشق گلاید و شکستن دیوار چهارم در لحظههای تعجببرانگیز فیلمهایش است. کاراکترهایش احمق و باهوش و وجدانمند و بیتفاوت در آن واحد هستند. برای اندرسون فیلم ساختن هنوز به سادگی و پیچیدگی پروژههای کودکی است. پر از شور و پر از نشانهگذاری شخصی. به اندازه یک کودک عاشق رنگ است، به اندازه یک کودک ساده روایت میکند و به اندازه یک کودک باید لحظه لحظه فیلم برایش لذت بخش باشد. در ادامه با نقد و بررسی فیلم Isle of Dogs با گیمنیوز همراه باشید.
این دومین فیلم استاپ موشن اندرسون است و با این حال غیر از تمرکز روی دنیای حیوانات و رابطهشان با دنیای انسانها تفاوت چندانی نه در فرم و نه در محتوا با آثار معمول اندرسون ندارد. طبق معمول چند اپیزود داریم که به صورت همزمان در حال رخ دادن و روایت شدن هستند. شهردار کنجی کوبایاشی (که شباهت انکار ناپذیری به توشیرو میفونه دارد) با توطئهای مرموز، تصمیم به تبعید دسته جمعی تمام سگهای شهر، به دلیل یک بیماری واگیردار خودساخته به جزیرهای خارج از شهر میگیرد. در اپیزود همزمانی که روایت چند سال پس از این تصمیم است، زندگی سگهای داخل جزیره را میبینیم. سگهایی که از زادبومهای مختلف، از فرهنگهای مختلف و با بهرهوریهای مختلف، به زندگی کثیف و دورافتادهای تبعید شدهاند و حالا همه در نبردی برابر باید برای بقا، در جزیرهای متروکه که انبار زبالههای شهر است، بجنگند.
آتاری کوبایاشی، فرزند خوانده شهردار، در جستجوی سگ تبعید شدهاش با دزدیدن یک هواپیما به جزیره سگها میرود و شهردار افرادی را برای بازگرداندن او به جزیره میفرستد. در جزیره آتاری با گروهی از سگها که اسمشان رئیس، ارباب، رهبر و… است همراه میشود تا سگ گمشدهاش، نقطهها، را پیدا کند.
در روایتی همزمان در شهر یکی از دانشمندان شهر به نام واسابی، درمانی برای بیماری سگها پیدا میکند ولی به دست شهردار کشته میشود تا نقشه پیچیدهشان برملا نشود. یکی از دانشآموز مهمان در مدرسهی شهر نیز به خاطر دلتنگی سگاش که به جزیره فرستاده شده، تئوری توطئهای می چیند و سعی در برملا کردن نقشه شهردار برای تبعید سگها، به دلیل علاقه وافرش به گربهها، میکند.
پیچیدگیها و گرههای روایت فیلم، به سادگی پیچیدگیهایی است که در داستانهای نگاشته شده توسط بچهها یافت میشود. شخصیتهای منفی سادهاند، شخصیتهای مثبت سادهاند، بدی و خوبی ساده است. غافلگیریها سادهاند. دو نفر برادر هم از آب در میآیند. شخصیت منفی داستان در آخر کار پشیمان میشود و سعی در جبران رفتارش میکند. خوبی پیروز میشود و بر بدی غلبه میکند و همه مردم با شناختن خوبی با آن همراه میشوند.
مشکلی که از زمان استعمارگری هنوز برجا مانده و آن محدود کردن ملتها به مجموعهای از پشساختها است. عربها دشداشه میپوشند، فرانسویها عاشقانه سیگار میکشند، ایتالیاییها عصبی حرف میزنند و ژاپنیها هاراکیری میکنند.
اما خارج از بخش روایی، در طول روایت نکات زیادی به ارزش روایت کار اضافه میکنند. از ادای دینهای تصویری به فیلمهای کلاسیک سینمای ژاپن و مخصوصا آثار کوروساوا، تا نامگذاریهای ساده انگار و بچهگانهی فیلم. اسمهایی شبیه آتاری و واسابی، که نام یک شرکت تولید ویدیوگیم و یک سس معروف ژاپنی هستند، به مخاطب نشانههایی میدهد که فیلم را به عنوان یک مانیفست فرهنگی و سینمایی، آنقدرها جدی نگیرد. فیلم بیش از آنکه راجع به سرکوب، قدرت سیاسی و قدرت رسانهها در عصر معاصر باشد، بیشتر متمرکز بر فاصله فرهنگی میان غرب و ژاپن، ساختن الگوهای پیشساخته و استریوتایپ از تمامی مردم یک کشور و قبول اسمهایی مانند آتاری و واسابی به عنوان اسمهایی معمول و ژاپنی نماست.
فیلم با تمسخر ابزارهای روایی مانند زیرنویس، طبل زنهای تایکو، انیمه، نقاشیهای دیواری، هایکو، رقص/تئاتر کابوکی و شکوفههای گیلاس، تمام فهم و اطلاعات ما از فرهنگ ژاپن و ناقصی بی حد آن را به سخره میگیرد. فیلم این باور را که از طریق چند فیلم یک سینماگر مشهور که گاها مهمترین دیالوگهای فیلمهایش به صورت ناقص و شکسته ترجمه میشود و شناخت یک فرم شعری یا یک فرم نمایشی یا یک فرم کشتی، میتوان فرهنگ و مردم یک کشور را درک کرد را زیر سوال برده و سپس این وظیفه را به مخاطب باهوش خود میسپارد تا چنین باوری را به طور کامل رد کند.
در فیلم، سگها به زبان انگلیسی گفتگو میکنند و صداگذاران مشهوری مثل ادوارد نورتون، برایان کرانستون، بیل موری، اسکارلت جوهانسون و فرانسس مک دورمند در نقش سگهای داستان مینشینند اما دیالوگهای ژاپنی فیلم از طریق زیرنویس، بازگویی دیگر شخصیتها و ترجمه به معرض درک مخاطب میرسد. به طوری که در بخش زیادی از داستان در همراهی آتاری با سگها، بدون هیچ زیرنویسی و از طریق رفتار بدنی و حالات چهره میبایست متوجه منظور جملات ژاپنی فیلم بشویم. این نارسایی ادراکی و اعتراض چند باره سگهای انگلیسی زبان به فهمیده نشدن توسط انسان ژاپنی زبان فیلم به خوبی بیان دیدگاه تمامیت خواه آمریکاییها در مواجهه با تمدنهای دیگر را بروز میدهد. سگها علیرغم اینکه خود حرفهای ژاپنی زبانها را درک نمیکنند اما تنها به درک نشدن حرفهای خودشان اعتراض دارند و به نظر مشکلی با درک نکردن طرف مقابل ندارند.
فیلم در عین روایت یک داستان عاطفی نسبت به عشق میان انسان و همراه همیشگیاش سگ و روایت عشق بیحد کارگردان به سینمای ژاپن، تا لحظات پایانی با نکات بصری خود سهل انگاری و قبول پیش ساختهای ذهنی ما از یک فرهنگ را به انتقاد میگیرد.
«جزیره سگها» در مقایسه با آثار موخر اندرسون مانند سرزمین طلوع ماه، آقای فاکس فوق العاده و هتل بزرگ بوداپست، کمتر دلچسب است. کمتر شوخیهای سرخوشکننده بصری دارد و کمتر کاراکترها و لحظات دلنشین دارد، اما بیش از تمامی آنها واکنش خالق آنها به مشکلی کمتر مطرح شده در دنیای امروز است. مشکلی که از زمان استعمارگری هنوز برجا مانده و آن محدود کردن ملتها به مجموعهای از پشساختها است. عربها دشداشه میپوشند، فرانسویها عاشقانه سیگار میکشند، ایتالیاییها عصبی حرف میزنند و ژاپنیها هاراکیری میکنند.
این نارسایی ادراکی و اعتراض چند باره سگهای انگلیسی زبان به فهمیده نشدن توسط انسان ژاپنی زبان فیلم به خوبی بیان دیدگاه تمامیت خواه آمریکاییها در مواجهه با تمدنهای دیگر را بروز میدهد.
جزیره سگها عاشقانهای برای ژاپن، سینما و ملتهای کمتر ابراز شدهی جهان است. تشویقی است برای خوب بودن، برای عبور از محدودیتهای زبانی و محدودیتهای ذهنی. در عین فیلمی امیدوار به آینده و ناامید از حال است و تذکری است برای همهی ما. که پیش از شناخت یک فرد، با تمام تجربههای فردی و استعدادها و خصوصیتهای منحصر به فرد، او را در دنیای ذهنمان محدود نکنیم. نه یک فرد و نه تمام افراد یک جامعه یا یک نژاد.
خوانش سریع نام فیلم به «من سگها را دوست دارم« ترجمه میشود. و فیلم به راستی یک عاشقانه است. عاشقانه برای شنیدن همدیگر. از هر رنگ، نژاد و فرهنگ. اگر سگها میتوانند پیشفرضهای ذهنیشان راجع به همدیگر را کنار بگذارند، چرا ما نتوانیم؟