گاسپر نوئه فیلمساز مترقی و عجیبِ آرژانتینی، در سی دقیقهی ابتدایی دومین فیلم بلندش یعنی Irreversible صدایی با بسامدی بیشتر از محدودهی شنوایی انسان به تصاویر افزوده بود که تماشاگر را دچار سردرد و حالت تهوع میکرد و در نهایت، او را از سالن سینما به بیرون میراند. با این کار، فیلم او که اولین بار در فستیوال سینمایی کن به نمایش درآمد، با ریزش مخاطب فراوانی روبرو شد و در هر سالن، با تعداد اندکی تماشاگر به پایان رسید. نوئه، البته هیچ گاه رسما نگفت که این صدای آزاردهندهی نشنیدنی را چرا در فیلم خود قرار داده اما در نهایت موفق شد نظر آن تعداد اندکی که در سالن مانده بودند را جلب کند و بدین ترتیب، با محدود کردن مخاطبینش به آنهایی که توانستند «حقیقت لخت و دردناک» فیلم بازگشتناپذیر را «تحمل» کنند و متوجه پیامهای آشفته، عریان و در بسیاری از مواقع ضدارزش آن شوند، یک «تجربهی جدید» در سینما به وجود آورد. حالا فیلمِ Irreversible که نگارنده تماشای آن را به هیچ عنوان به مخاطبین خود توصیه نمیکند، نه به خاطر داستانِ فوقالعاده یا جلوههای ویژهی خیرهکنندهاش و نه به خاطر صحنههای اکشن و لوکیشنهای میلیون دلاریاش معروف نیست. بلکه این فیلم را به خاطر ساختار شکنی، تجربهی متفاوت و ارائهی نوع جدیدی از سینما میشناسند و از آن، به عنوان یک فیلم خاص یاد میکنند که تا سالها در تاریخ سینما خواهد ماند.
عبدالرضا کاهانی البته کمتر شباهتی حتا در ظاهر به گاسپر نوئهی دیوانه دارد اگرچه در تکنیک گاهی حتا از او هم دیوانهتر میشود. ساختار فیلمهای کاهانی را باید در جامعهای که او در آن فیلم میسازد بررسی کرد و در مقیاس فیلمهای ایرانی، ساختههای سینمایی عبدالرضا کاهانی، آنقدر متفاوت و مترقی بودهاند که گاهی چارهای جز سانسور و توقیف آنها نبوده و گاهی هم که به اکران میرسیدند، با واکنش منفی مخاطبان مواجه شدند. همچون خانم یایا که اگرچه برای انگشتشماری مخاطب باهوش، سراسر طعنه و کنایه و انتقاد است و به مثابهی یک الگوری کوبنده عمل میکند، حالا تنها ناسزا است که به گوش عوامل خود میرساند.
شاید کاهانی هم اگر همان ابتدای فلیم خود یک صدای تهوع آور همراه با تصاویر روشن و آبی و سبز پاتاپا پخش میکرد، عمدهی بینندگانِ اشتباهی فیلم خود را به بیرون از سالن میراند. اتمام حجت، اما برای فیلمِ جدید آقای کاهانی کارِ دشواری به نظر میرسد، چرا که در تبلیغات فیلم و با توجه به تیزر آن، میشود فهمید که تیم بازاریابی و تبلیغات آن هم متوجه هوشمندی فیلم نشدهاند و آدرس سراسر غلطی به آن میدهند. عبدالرضا کاهانی حالا با یک معضل بزرگ در اکران فیلمِ جدیدش روبرو شده: مخاطب. مخاطبی که منظور فیلم را نمیفهمد و البته حق هم دارد، چون کل سال را به تماشای آثار مبتذلی چون هشتگ و هزارپا و غیره نشسته است.
موضوع اصلی در نقد و بررسی فیلم خانم یایا میتواند این باشد که آیا مخاطب امروز سینمای ایران، که اتفاقا بیشتر از همیشه هم به سینما میرود و فیلم مصرف میکند، توانایی تشخیص فیلم خوب از بد را دارد؟ آیا فیلمبینهایی که هر سال در صف تماشای فیلمهای جشنواره فجر مدتها میایستند هم میتوانند فیلمهای باهوش و به درد بخور این روزهای سینما را پیدا کنند یا اتفاقا همانهایی هستند که حالا در صفحات مجازی به عطاران و غیره ناسزا میگویند و از فیلم بدشان آمده، چون با آن نخندیدهاند و احتمالا به تریج قبایشان هم اندکی برخورده که فیلم اینطور صریح به خوشگذرانیهای غیرمتداول جامعهی از هم گسیخته و دردمند ایران در کشور تایلند اشاره میکند!
پاتایا همانطوری که خودتان میدانید در فیلم کاهانی به تصویر کشیده میشود. دو مسافرِ ایرانیِ هتلی بی نام و نشان در این شهر توریستی که مهمترین مشخصهاش فاحشههای آن هستند، دقیقا به همین قصد به آنجا سفر کردهاند. رفتهاند عشق و حال! مثل خیلیهای دیگر. و این حقیقتی نیست که در فیلم پنهان شود و یا از آن گذری به اعتقادات و الباقی مهملات فیلمهای سفارشی افتد. مردم ایران به خوشگذرانی و عیاشی به پاتایا سفر میکنند و این واقعیت را هم ما میدانیم و هم فیلمِ خانم یایا. اما موضوع در همان ابتدای مسیر، به طرز عجیبی تغییر پیمایش میدهد. به طوری که تا یک سوم پایانی فیلم ما درگیر رویدادهایی هستیم که چه بسا غیرقابل باور و زادهی ذهن دو شخصیت اصلی آن به نامهای مرتضی و ناصر هستند.
مرتضی و ناصر دو شریک و دو باجناق هستند که بعد از خریدِ اجناس مورد نیاز مغازهشان از کشور چین، تصمیم گرفتهاند به جای بازگشت به خانه و به آغوش همسران خانهدارِ دوقلوی خود سفری چند روزه به کشور تایلند و شهر پاتایا داشته باشند. پاتایا، همانطور که مستحضرید در کنار مناظر حارهای و دریا و غیره و ذلک، بار مشروبفروشی دارد، هتلهای زیبا دارد و لعبتکانی که به سادگی با شما همراه میشوند. داستان فیلم، این واقعیت را به تصویر میکشد، بعد از آن فاصله میگیرد و ما را درگیر عذاب وجدانی میکند که کاملا ساختگی است.
کنترل شخصیتهای فیلم بر اعمال و حتا افکار و تصوراتشان بسیار اندک است. این دو میتوانند نمونهی واضحی از نسلِ مهمی از ایرانیان باشند. کاهانی مشخصا با کدگذاریهای متعدد در طول فیلم و در نوع رفتار و گفتار شخصیتها، نوع تعاملشان با خارجیها و تصمیمگیریهای هیجانی که در طول سفر دارند، به ما میفهماند که موضوعِ اصلی چیز دیگری است. عطاران که بالاخره در فیلمی از کاهانی یک بازی غیرطنز درخشان ارائه میدهد، اولین شخصیتی است که به دامِ یایا میافتد. این اتفاق در میانهی فیلم و زمانی میافتد که مرتضی به زندان افتاده و خبری از او نیست. یعنی تنها شاهدِ ماجرا هم حذف شده و دیگر هر چه بین ناصر و یایا بگذرد، بین ناصر و یایا خواهد ماند. اما تصویرِ ارائهشده از خانهی امنی که یایا به سرعت به آن وارد میشود و ناصر مدام دست دست میکند، مغشوش و ناآشنا است. برای یک ایرانی در پاتایا که حالا از خوردن نوشابهی الکلی هم سر باز زده و انگار هنوز از چیزی میترسد، این اتفاق یک خوشگذرانی غیرقابل هضم به نظر میرسد.
مرتضی نیز همینطور درگیر ماجرای یایا میشود و در زمانی که خبری از ناصر نیست، باز تا لب چشمه میرود و تشنه برمیگردد. در حالی که در همین جا یک گره به داستان سرراست آن اضافه میشود و با ورود شخصیت بعدی، ماجرا رنگ دیگری میگیرد.
به نظر میرسد که خانم یایا یک شخصیت خیالی است. او به نمادی از تایلند تبدیل میشود که هم جذاب و فریبنده است و هم ترسناک و ممنوعه. او نماد یک اتفاقِ تابو شده است که هم باید بشکند و هم نباید از آن صحبت شود. یایا را مدام در طول فیلم با دست پس میزنند و با پا پیش میکشند. این رفتارِ عجیب و دوگانهی شخصیتهای فیلم که یکی از آنها حتا به زبان میآورد «ما شما را دوست داریم خانم یایا، ولی شما اذیتمان کردید» یک پیامِ مهم دارد و آن پیام نه سیاسی است و نه به سوی کس خاصی شلیک میشود. اول به فیلم فکر کنید.
فیلم تصویر واضحی از انسانهای هموطن من را ارائه میدهد که بی دلیل تهدید میشوند. آدمهایی که به جای وجدان، ترس دارند. از جامعهی «قضاوت کنندهی بی رحم و بی هویتی که همه چیز را نشخوار میکند و زباله پس میدهد» میترسند. آدمهایی که از خودشان هم میترسند و با خودشان هم راحت نیستند، هرچند بدون لباس در اتاقی با هم میخوابند و نزدیک به هم میشوند و از بچگی با هم بزرگ شدهاند. آدمهایی که به خودسانسوری افتادهاند. در نتیجهی خفقان و فضای دهشتناک دهههای 60 و 70 به این حال و روز افتادهاند. آدمهایی که «با زن خودشان حال نمیکنند» و این آنها را که در سینما هستند هم میخنداند، بدون اینکه بفهمند چه متلک بزرگی شنیدهاند.
مرتضی و رضا در طول فیلم از زوایای مختلفی به تصویر کشیده میشوند. کاهانی سعی دارد به مخاطب بفهماند که زیر و بم این شخصیتها را باید دید. باید تا توی پاچهی شلوارک مرتضی رفت تا در صحنهای که او از دراز کردن پایش در کنار یایا سر باز میزند متوجه منظور کارگردان بشویم. کاهانی مدام دوربین را حرکت میدهد و عرصه را به مخاطبی که میخواهد از این برهنگیِ مستلزَم فرار کند تنگتر و تنگتر کرده و در نهایت او را به دام بیاندازد.
فیلم خانم یایا بدون تعارف یک فیلم فوقالعاده است. اثری به غایت هوشمند که میداند چه میگوید و در چه فضایی آن را میگوید و البته آنقدر حرفش کج میکند تا از سد سانسور بگذرد که بیننده کمتر با آن ارتباط برقرار میکند. اما عیبی ندارد. کم شدن تعداد تماشاگران فیلم هیچ ایرادی ندارد. حتا فحش و ناسزا شنیدن از عمدهی کسانی که تا پایان با فیلم همراه شده، اما از آن چیزی نفهمیدهاند. شاید کاهانی شترش را بدجا خوابانده که از عطاران و فرخنژاد استفاده کرده، اما این تنها اشتباه او است.