Game News | گیم نیوز
All Things About Games!

نقد و بررسی فیلم ایده اصلی – آماج ایده‌های تکرار شده

سال‌های سال یکی از مهم‌ترین ایرادهای سینمای ایران، کمبود فیلم‌های داستانی سرگرم‌کننده و عمیق شدن فعالیت کارگردان‌ها در ساخت فیلم‌هایی بود که عمدتا برچسب اجتماعی آن‌ها پررنگ‌تر از قصه و روایت و مهم‌تر از آن، سرگرمی بود. با این‌که هر سال تعدادی فیلم با داستان‌های سرگرم‌کننده به سینمای ایران راه می‌یابند،‌ سطح کیفی این فیلم‌ها به اندازه‌ای نیست که توجه مخاطب و منتقدین را جلب کنند و کیفیت راضی‌کننده‌ای در روایت، سطح بازی‌ها و کارگردانی داشته باشند. مصطفی کیایی را می‌توان یکی از مهم‌ترین کارگردان‌هایی که برای روایت قصه‌های جذاب و سرگرم‌کننده تلاش زیادی در سینمای ایران می‌کند دانست. کسی که با دست یابی به فرمول ساخت فیلم‌های جذاب در طی این سال‌ها هم در جشنواره مورد توجه قرار گرفته و هم در گیشه موفق بوده است. موجِ راه یافتن آثاری شبیه به این، با هدف جلب نظرها در جشنواره و هم جذب مخاطب در زمان اکران، همچنان ادامه دارد. اما کارگردان‌هایی که سوار بر این موج می‌شوند باید بدانند که به چیزی بیشتر از یک ایده‌ی اصلی خوش رنگ و آب نیاز دارند. نقد و بررسی فیلم ایده اصلی به کارگردانی آزیتا موگویی را در ادامه می‌خوانید.

در هنگام تماشای فیلم ایده اصلی، اولین چیزی که مهم به نظر می‌رسد، فرم هالیوودی فیلم است. نوع معرفی شخصیت‌ها، جایگاه دوربین، میزانسن‌ها و قاب بندی، روایتِ چندپاره‌ی داستان از چند زاویه، تقطیع زیاد و تدوین سریع فیلم، آن را به اثری تبدیل کرده که اگر با سینمای بدنه‌ی هالیوود و فیلم‌های بی‌شماری که در این سبک و با این داستان ساخته شده‌اند آشنا باشید، بسیار مانوس خواهد بود. این‌که مخاطب به گونه‌ای از فیلم‌ آشنا باشد و بتواند با آن به راحتی ارتباط برقرار کند، امر مهمی است که در ساخت ایده اصلی به آن توجه شده است. موضوع این‌جا است که به دلیل زمان، مکان و مهم‌تر از همه زبان فیلم،‌ این فرم به گونه‌ی دیگری عمل می‌کند و بیشتر موجب آشنایی زدایی می‌شود. نیم ساعت ابتدایی فیلم، مخاطب در حال کنکاش موقعیت‌های فیلمی است که به نظرش آشنا می‌رسد (در فرم) اما در محتوا چیزی را ارائه می‌دهد که در این قالب نمی‌گنجد.

این اتفاق احتمالا برای عوامل فیلم، مخصوصا بازیگران آن هم افتاده است. در ابتدا، با یک متن بسیار ضعیف و ترجمه‌گونه مواجهیم. دیالوگ‌هایی که در قاموس زبان فارسی و زندگی ایرانی کم‌ترین جایی ندارند و رنگ و بوی ادا به خود گرفته‌اند. شما در همان چند دقیقه‌ی اول، با لحنی خنثی و گاه منوتون مواجهید که دیالوگی به شدت درگیر کلیشه، بازنویسی نشده و از همه بدتر، غیرفارسی را منتقل می‌کند. اولین تیرهای فیلم ایده اصلی همگی به سنگ می‌خورند. دیوار حائلی به واسطه‌ی این متن ضعیف و این لحن نامتوازن بین مخاطب و شخصیت‌ها شکل می‌گیرد و به همین خاطر احساس می‌کنید که هیچ چیزی قرار نیست آن‌طور که انتظار دارید پیش برود.

بهرام رادان، مریلا زارعی، هانیه توسلی و مهرداد صدیقیان، فوق‌العاده ضعیف و بی‌انگیزه جلوی دوربین ظاهر شده‌اند. جالب این‌جاست که بهرام رادان بارها در نقش‌های شبیه به این ظاهر شده و هر بار توانسته به هر حال گلیم خود را از آب بیرون بکشد. این بار اما، بازی او نیز تحت تاثیر دوربین، تدوینِ نامتعارف فیلم (برای این سینما) و متنِ ضعیف، به شدت افت کرده است. ضعف در شخصیت‌پردازی اولین جا در بازی بازیگرها خودش را نشان می‌دهد. انگار هیچ‌کدام از آدم‌های قصه، آن پیشینه‌ی لازم، خاطرات مورد نیاز و جزئیات روابطشان برای به وجود آمدن کمیستری را نمی‌دانند. هیچ ارتباطِ عاطفی درستی بین شخصیت‌ها احساس نمی‌شود و همه‌ چیز دوباره به لحنِ خالی آن‌ها منجر می‌شود. زمانی هم که لازم است احساساتی در فیلم به نمایش درآید، کارگردان و بازیگران به تکنیک روی می‌آورند تا به حداقل‌ها دست پیدا کنند.

از این رو، شاید به نظر برسد که هیچ کدام از بازی‌های این فیلم لایق ستایش نیست. اما، پژمان جمشیدی دیگر بازیگر این قصه، در این میان، با ارتباط خوبی که با نقش و شخصیتش برقرار کرده و با دوری از تکنیک، توانسته نقشش را بهتر از همه ایفا کند. پژمان، کاملا بلد است که چگونه نقش بازی کند و این توانایی در باورِ او از شخصیتش ریشه دارد. بازی صمیمی، واقع‌گرایانه و بدون سبک او، از زمانی که وارد فیلم می‌شود به آن زندگی می‌بخشد و به دلیلی برای دنبال کردن داستان تبدیل می‌شود. شخصیت «نیما» به اندازه‌ی کافی پرداخت نشده، اما پژمان جمشیدی بر خلاف دیگر بازیگران فیلم، آن را پذیرفته و به همین خاطر در بازی خود اصلا از نشان دادن ضعف‌های این شخصیت ابایی ندارد. همین موضوع باعث می‌شود بازی او در برابر بازی دکوری دیگر بازیگران فیلم، به میزان قابل توجهی باورپذیر به نظر برسد. یخ فیلم را پژمان می‌شکند و فیلم را تا پایان قابل تحمل می‌کند.

داستان فیلم، سوای متن ضعیف، جزئیات اندک و زبانِ غیرقابل باور آن، روندی متفاوت دارد و تا پایان به واسطه‌ی کارگردانی محافظه‌کارانه‌ی موگویی، متفاوت بودن خود را حفظ می‌کند. در هر کدام از اپیزودهای فیلم، به جز اپیزود آخر، سیری منطقی دیده می‌شود. شخصیت‌های فیلم برای دور زدن هم نقشه‌هایی دارند و جزئیات این نقشه‌ها، با این‌که می‌توانستند بهتر و بیشتر باشند، برای مخاطب جذاب هستند. این جذابیت هم از جمله مواردی است که از سینمای غرب وام گرفته شده و این‌جا، بر خلاف فرم معرفی شخصیت‌ها و شروع داستان، نسبتا خوب جا افتاده و به کار می‌آید. اگر ایده‌ی اصلی ساخت این فیلم، همین روایت متقاطع از زاویه دید آدم‌ها و روشن کردن به مرور و سروقت نقاط تاریک داستان بوده است، این فیلم به هدف خود رسیده، اما این کار را در سطح کیفی نازلی انجام داده است. با این‌که از ابزار خوبی بهره‌مند بوده و به نوعی، بهترین‌ها را در اختیار داشته.

به هر حال، فیلم ایده اصلی یک فیلمِ ضعیف است که برای خوش‌ساخت بودن تلاش می‌کند، اما تنها در ظاهر موفق می‌شود این کیفیت تقلبی را ایجاد کند. بهرام رادان، همان بازیگر خوش‌چهره و خوش‌اندام است که در این فیلم ضعیف ظاهر می‌شود. لامبورگینی هم ماشین لوکسی است که در سکانس‌های پایانی وارد می‌شود، و به همان اندازه که رادان، توسلی، عربی‌ (فیلم‌نامه نویس)، دهقانی (تدوینگر) و لوکیشن‌های شیک کشورهای خارجی در بهتر کردن فیلم نقش دارند، تاثیرگذار است. ایده اصلی شاید به یک فیلم موفق گیشه‌ای تبدیل شود، اما به هیچ وجه در جشنواره توان رقابت با دیگر فیلم‌ها را ندارد.

نوشتن دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دیدگاه شما پس از بررسی توسط تحریریه منتشر خواهد شد. در صورتی که در بخش نظرات سوالی پرسیده‌اید اگر ما دانش کافی از پاسخ آن داشتیم حتماً پاسخگوی شما خواهیم بود در غیر این صورت تنها به امید دریافت پاسخ مناسب از دیگران آن را منتشر خواهیم کرد.