پولاد کیمیایی که تا پیش از این تنها در قامت بازیگر در سینمای ایران عرض اندام کرده بود با فیلم معکوس به عرصهی کارگردانی وارد شده است. پولاد کیمیایی با ساخت فیلم معکوس یک بار دیگر ثابت کرد که زمانی که یک کارگردان فیلمی برآمده از علایق خود بسازد (و در حالت کلیتر یک هنرمند زمانی که از علاقهی خود در بروز هنرش استفاده کند) میتواند موفق به خلق لحظههای سرگرمکننده و جذابی شود. حتا اگر فیلمِ اول پولاد کیمیایی اثر قابل ستایشی به نظر نرسد، توانسته در ژانری که بزرگان خارجی مدعی و موفقی دارد به اندازهی کافی تماشاگر را سرگرم کند. در ادامه با نقد و بررسی فیلم معکوس ساختهی پولاد کیمیایی همراه گیمنیوز باشید.
اولین نکتهای که در فیلم کیمیایی به چشم میخورد تاثیر منفی سینمای مسعود کیمیایی در متن این فیلم است. دیالوگها، همانند آثار اخیر مسعود کیمیایی تاریخگذشته و نچسب هستند. ادبیاتی که پولاد کیمیایی برای خلق موقعیتهای سینمای خود انتخاب کرده به شخصیتها نمیخورد و متعلق به این زمان و مکان نیست. ظاهرا فیلمفارسی ساختن در خاندان کیمیایی موروثی است و پولاد کیمیایی هم از تبدیل متنِ ساده به دیالوگهای غیرعادی و پرطمطراقی که شکستهای عمیقی در فیلم ایجاد میکنند و گاهی خندهدار و مضحک به نظر میرسند و موقعیتهای فیلم را در بسیاری از سکانسهای دو نفره به استهزاء جدی فیلمهای کمدی تبدیل میکنند ابایی ندارد. متنِ فیلم فاجعه است و اگرچه با ورود فیلم به یک سوم میانی فیلم کمرنگ میشود، در نهایت دوباره با قدرت بیشتری به فیلم بارگردانده میشود. پولاد کیمیایی شاید ناآگاهانه به مرگِ نویسندگان سینمای ایران چنگ میاندازد.
دیگر ایراد فیلم شخصیتهای آن هستند که به واسطهی ضعف در متن ایجاد شده و تقریبا چارهای برای آن نیست. فیلمساز سعی کرده تا برای مسابقهی رانندگی جذابی که قرار است ترتیب دهد مقدمه و موخرهای دست و پا کند و آن را توجیه کند. این توجیه یک داستانِ ایرانی معمولی فیلمهای کیمیایی است و آنچنان که باید مخاطب را مجذوب نمیکند. شخصیتها ضعیف معرفی میشوند و فقط خط اصلی داستان است که آنها را جلو میبرد و توجیه میکند. اساسا درام در فیلم شکل نمیگیرد، و این ایراد بزرگی است که شاید در فیلمهای خارجی هم احساس شود.
در حالی که شخصیتهای فیلم در حد و اندازههای مورد نیاز معرفی و پرداخت نمیشوند، انتخاب جالب بازیگران باعث شده تا فیلم جذابیت خود را تا پایان حفظ کند. پایانی که به ایرانیترین شکل ممکن رقم میخورد و پولاد کیمیایی بلد نیست از کلیشههای سینمای نازل ایران خارج شود و چند بار خود را تکرار میکند. تصمیم اشتباه شکستهای پیاپی و خارج شدن از مهلکهی نهایی به طرزی سانتیمانتال و آبکی بزرگترین ضربهی داستان به فیلم است. فیلمی که اساسا برای شکلگرفتن صحنههای مسابقهی رانندگی شکل گرفته و در این لحظات میتواند قابل تحمل و حتا سرگرمکننده باشد. کلیشههای سبکِ فیلم در آن تکرار میشوند و تنها چون مشابه ایرانی ندارند جذاب باقی میمانند.
فیلم زمانی که به مسابقهی رانندگی میرسد (و چند سکانس آماده شدن برای آن) به اثری جذاب و سرگرمکننده تبدیل میشود و درست در لحظهای که دو مسابقه دهندهی خیابانی توسط پلیس متوقف میشوند از تمام جذابیتها و سرگرمکنندگی خود خالی میگردد. کارگردانی فیلم قاعدهمند و شسته و رفته است و میزانسنها برخلاف انتظار مورد توجه قرار میگیرند و صدمهای به بدنهی فیلم وارد نمیسازند. اما در کارگردانی صحنههای مسابقه دقت بیشتری شده و هیجان و سرعت به خوبی به مخاطب انتقال داده میشود. تدوین این صحنهها نیز خوب و امیدوارکننده است و ضمن آن، فیلمبردرای فیلم هم اجازه میدهد تا ساختار فیلم حفظ شود.
آنچه در فیلم اتفاق میافتد فراتر از سرگرمی نمیرود و در نهایت فیلم موفق به شکل دادن درام نمیشود. رابطهی پدر و پسر و پدرخوانده و خواهر به طور کلی احمقانه و کشک است. تنها رابطهای که در فیلم موفق میشود رابطهی دو رفیق (بابک حمیدیان و شهرام حقیقتدوست) است که بیشتر به خاطر سطح بازی خوب آنها و دیالوگهای کمی قابل درکتر شهرام حقیقتدوست است. در عمل اما کیمیایی با اینکه نشان میدهد کارگردان خوبی خواهد شد و میتواند بهتر و موفقتر از پولاد کیمیایی باشد، قادر به شکل دادن به یک فیلمِ شاخص و یکپارچه نیست. کیمیایی عشق ماشین را در مخاطب خود قلقلک میدهد و عطش سرعت را در تماشاگر زنده میکند و همین برای یک بار تجربهی تماشای این فیلم کافی است.