برای هالیوود ساختن زندگینامه افراد مشهور همواره یکی از اصلیترین کششهای سینمایی از ابتدا شروع درخشش آنها بوده است. از زمان ساخت «همشهری کین» توسط ارسون ولز تا فیلمهای تازه ساختتری مانند The Theory of Everything و حتی آثار نامعمولتری مانند Vice، هالیوود همواره خانه بازسازی و بازگوییهای درخشانی از زندگی مشهورترین افراد دوران بوده، چه این شهرت مثبت باشد یا منفی، به سینما برگردد یا به علم. اما چیزی که در این میان گاهی به سادگی گم میشود، دلیل ساخت یک اثر است. آیا سینما باید بدل به ابزاری همچون یک مجله زرد و گاسیپ بشود و زندگی فرد را در لحظات خصوصیاش، صرفا برای برطرف کردن کجکاوی مخاطب در رابطه با آن شخص معروف به تصویر بکشد یا در پس یک یک قابها، تک تک سکانسها و کلیت روایت نکتهای نهفته است که تنها با بیان داستان یک شخصیت میتوان آن را به مخاطبان روز که از نظر سازندگان بسیار به فهم آن نکته احساسی احتیاج دارند، آن را منتقل کرد. در ادامه با نقد و بررسی فیلم Bohemian Rhapsody با گیمنیوز همراه باشید.
اثری مانند همشهری کین، در سراسر روایت خود، از ضعفهای ساختاری و توانایی قدرت و ثروت برای بلعیدن چیزهایی در هر عرصهای که پایش به آنجا برسد، حرف میزند و در عین حال راجع به ضعفهای فردی حرف میزند، خلاءهایی شخصیتی که در دل کودکی شکل گرفتهاند و با هیچ جایگاه و هیچ نوعی از زندگی ارضا نمیشوند و انسان را تا لحظه مرگ رها نمیکنند. اما اثر جدید برایان سینگر گویی بویی از سناریو کلی نبردهاست. نه روایت با ترتیب خاصی شروع میشود و به پایان میرسد، نه هدف و هسته مرکزیای در چینش صحنهها در پس یکدیگر وجود دارد و نه حتی شخصیتی محوری خلق میکند که صرف دنبال کردن او در جریان زندگیاش و فراز و فرودهایی که متحمل شده، مخاطب با فیلم همراه شود. و این زمانی دردناکتر میشود که صحبت از یکی از محبوبترین خوانندههای تاریخ موسیقی به میان میآید. کسی که وجود نامش روی هر اثری، چه در دنیای موسیقی و چه در دنیای سینما، تضمینی برای دیده و شنیده شدن آن توسط مخاطبانی چشمگیر است. کسی که حضور چند دقیقهای تصویری واقعی از او می تواند مخاطب را روی صندلی تا پایان تیتراژ نگه دارد. حال آنکه چگونه یک فیلمساز میتواند از چنین شخصیت دوست داشتنی و قابل همذات پنداری آمادهای، چنین شخصیت دور و نامفهومی میسازد، جای افسوس زیادی دارد، چرا که گاهی تنها یک فرصت برای ساخت برخی فیلمها وجود دارد.
فیلم روایتش را از دقایقی پیش از آشنایی فردی مرکوری با گروهی پس از آن قرار است گروه کویین را با یکدیگر تشکیل بدهند آغاز می شود. دیالوگهای سطحی رد و بدل شده در خانه و پرداخت ضعیف متن، به جای آنکه سنگ اول را محکم بزند و مخاطب را با شرایطی که فردی در آن رشد کرده آشنا کند، از شخصیتها پوستههایی کاریکاتور گونه میسازد که بنیان شخصیت پردازی فردی را با بحران مواجه میکند. در ادامه با همکاری ضعف متن و اجرا و تدوین از همه ضعیفتر فیلم در نیمه اول، روند شکل گیری و رشد فردی و کویین بدل به یک سوپر کات مضحک میشود. و این گونه میشود که نه رابطهی او با هم گروهیهایش به خوبی تعریف میشود، نه با همسرش، نه با خانوادهاش و نه معشوقهایش. و وقتی چنین ستونهای اساسیای به سستی ساخته شوند، به وضوح شخصیت اصلی هم به درستی شکل نمیگیرد و به پیگرد آن درام فیلم هم شکل نمیگیرد و تماشاگر بدل به یک بیننده میشود که بی تفاوت به صحنههای متحرک روی پرده خیره میشود تا فیلم به صحنههای پایانیاش برسد. صحنههای پایانیای که بازسازی مشهورترین لحظهی دوران گروه کویین و اجرای آنها در کنسرت لایو اید در ومبلیست و طبیعتاً برای هرمخاطبی جذابترین بخش فیلم خواهد بود. اما آیا این پایان، تنها راهکردی کاربردی برای به خانه روانه کردن مخاطبان در اوج لحظات احساسیست یا سرآمدی واقعی برای داستانیست که تا به اینجای کار روایت کرده است.
تدوین و فیلمبرداری صحنه کنسرت، به قدری درخشان است که مخاطب را به حس و فضای کنسرت واقعی به طور کامل نزدیک کند و شکوه این اجرا را به خوبی به مخاطب نشان دهد. اما ضعفهای پرداختی تمام فیلم مانع آن میشود که این صحنه بدل به چیزی بیش از یک بازسازی درخشان شود و بار عاطفی نداشته فیلم را به مقصدی که می توانست در این صحنه به بهترین شکل موصول شود برساند. وقتی فیلم را در کنار بازسازیهای اخیر سینمایی زندگی خوانندگان مشهور می گذاریم و با نمونه درخشانی همچون Walk the Line مقایسه می کنیم، دلیل این عدم همراهی عاطفی بیش از پیش مشخص میشود. در Bohemian Rhapsody کمتر صحنهای وجود دارد که نقطهای کلیدی از زندگی پراتفاق فردی نباشد. کمتر صحنهای وجود دارد که از شلوغی و کشمکش دنیای بیرونی فردی فاصله بگیرد و به دنیای درونی او و احساس او، نه به طوری که برای دیگران و در تقابل با آنها بروز میدهد که در تنهایی خودش با آنها درگیر است، نزدیک شود. کمتر صحنهای وجود دارد که کشمکش فردی با هیولاهای درونی و نقاط ضعفش را برای مخاطب شکل بدهد، نه تصویری از سردی رابطهاش با همسرش به پرده میآید، نه مصرف شدید مواد مخدرش و نه خیانتها و ریشه روابط آسیب زایی که منجر به مرگ زودهنگامش میشود. در طول فیلم همواره از زبان دیگر شخصیتها و در صحنههای شلوغ و بی تأثیر از نقاط تاریکتر زندگی فردی حرف زده میشود و بحران اصلی فیلم، به جای بحرانهای فردی فِردی، صرف جدایی کوتاه مدت او از کویین را به عنوان جنایت بزرگش زیر ذره بین میبرد.
فیلم بیشتر به آخرین تلاش اعضای باقی مانده کویین برای تاکید ارزششان در خلق شاهکارهای گروه در عین یاد و احترام به دوست درگذشتهشان به شمار میآید تا روایتی از مردی پیچیده و شجاع و پراشتباه. فیلمی پرصدا و کم سکوت. قطعا لیاقت فردی مرکوری چیزی بیش از این است. چیزی که شاید هرگز از راه نرسد.