طرفداران دوآتشهای که سریال بازی تاج و تخت را بهصورت حرفهای دنبال میکردند میدانند که هستهی اصلی سریال را روابط بین انسانی، شخصیتهای چندوجهی، تغییر مواضع بر اساس منافع، کامش و خشونت بسیار افراطی و اغراقشده و همچنین داستان قدرتمند جی آر آر مارتین تشکیل میدهد. چندین ماه انتظار برای آمدن قسمت اول فصل هشتم بازی تاج و تخت اما به نتیجهای نهچندان مطلوب ختم شد که دلسردی زیادی را برای مخاطبان حرفهای این سریال و شبکهی HBO به دنبال داشت که در ادامه به بررسی آن خواهیم پرداخت. با گیمنیوز همراه باشید.
وینترفل احتیاج به هفت سامورایی دارد، نه سیزده یار اوشن!
در فیلمهای جنگی و جنگجویی، بالأخص آن دسته از فیلمها که تیمی متشکل از چندین جنگاور باید جمع شوند تا بر دشمن پیروز شوند، اصلیترین موضوع، نحوهی آشنایی و پیوستن جنگاوران به یکدیگر است. فیلمنامهنویس با استفاده از فن و شگردهای مخصوص به خودش سعی میکند این وارد شدن به صحنه بسیار نرم و قابل درک باشد. و یا برعکس با ورود هر جنگجو بهصورت ناگهانی و پیشبینینشده ضربهی بسیار محکمی به تماشاچی وارد کند و احساسات او مانع از این شود که فهم منطقی درستی از این حضور پیدا کند. قسمت اول فصل هشتم سریال بازی تاج و تخت از هردوی این قواعد بیبهره است. وینترفل به مکانی برای جمعکردن قهرمانان سریال تبدیلشده است که یا قبرستانی برای آنها میشود یا میدانی برای پیروزی. با توجه به روندی که سریال در پیشگرفته است آن دسته از شخصیتهایی که گناهی در گذشته در وینترفل یا کل قلمروی هفتاقلیم انجام دادهاند باید به سزای عمل خود برسند. بنابراین انتظار میرود که جیمی لنیستر، هوند (سگ شکاری) و ثئون گریجوی از بازی کنار روند. این نحوهی گردهم آوری و همافزایی نیروها در فیلمها و سریالها را هم چنان میتوان در انتقامجویان مارول و لیگ عدالت دی سی هم مشاهده کرد.
شخصیتها برعکس آنچه باید، در این همافزایی متزلزل شدهاند و افول کردهاند. یعنی به فرض ما با جان اسنویی بهمراتب تهیتر از جان اسنو فصل پنج مواجه هستیم. جیمی لنیستر بهجای یک سردار قدرتمند یک مرد عاشقپیشه رقیقالقلب است که حرکاتش با تقریب خوبی قابل پیشبینی است. سانسا، سرسی و دنریس بهعنوان سه قطب قدرتمند قلمرو هفتاقلیم تنها میتوانند جدیت قدرتمدارانهی خود را به نمایش بگذارند و هیچ وجه دیگری از قدرت را نمیتوانند نشان دهند.
دیالوگها گرچه همچنان وارث شیرینی شوخیهای مارتین در کتابش است اما بهوضوح در چرخش و چینش سخن برای نشان دادن فاجعه به مشکل خورده است. دیالوگها به ابزاری برای شوخیهای تیریون با لرد واریس تبدیلشده است که قدرت پرداخت صحنههای بعد از خود را ندارد. همچنین از کیفیت و فخامت کلامی دیالوگها کاسته شده است. هردوی این موضوعات نشان میدهد که سریال با پیشروی از کتاب نتوانسته است وجههی دراماتیک خود را حفظ کند و از ادبیات خود عقب افتاده است. خط اصلی سریال میبایست محکمتر از حالت فعلی ادامه پیدا میکرد تا باورپذیری فاصلهای که قرار است بین جان اسنو و دنریس برای رسیدن به تخت فرمانروایی هفتاقلیم بیفتد بیشتر شود. با بیسلیقگی هرچهتمامتر سَم خبر تارگرینتبار بودن جان اسنو را به وی میرساند. اما تنها بهواسطه و در قالب دیالوگی ناشی از خشم او به دنریس تارگرین؛ که همین امر زمختی و گلدرشت بودن این سکانس را بیشتر نمایان میکند. احتمال دارد که اگر پشتوانهی ادبیاتی سریال قویتر بود این صحنه میتوانست به یک چالش اصلی برای شخصیتها و مخاطب بدل شود اما چه سود که آنچه حرف اول را میزند کسب سود و رفع عطش مخاطب است.
درمجموع میتوان گفت که سریال بازی تاجوتخت، بعد از فصل پنجم دچار سردرگمی و اضافه شخصیت شده است. شخصیتها بیشازحد فربه شدهاند و امکان حذف آنها بهسختی ممکن است. از طرفی احساس همانندسازی میان مخاطب و شخصیتهای حتی منفی به وجود آمده است که کار را برای نویسنده سختتر میکند. از طرفی دیگر گسترش و درهم تنیدگی روابط، این دیدار آنها را در وینترفل دچار تناقض روانی کرده است. به بیان بهتر خود نویسنده هم نمیتواند تشخیص دهد که رویکرد شخصیت در برخورد با تکتک دشمنان سابق و دوستان فعلی چیست و چه واکنشی را نشان میدهد. همانگونه که هر رفتاری امکانپذیر میشود، به همان اندازه هر رفتاری اغراقشده یا ناکافی مینماید و توجیه منطقی خود را از دست میدهد. باید منتظر ماند و دید که گروه نویسندگان سریال برای رهایی از این تلهی خودساخته چه تدبیری را خواهند اندیشید.