Game News | گیم نیوز
All Things About Games!

پیوستار زندگی؛ نقد و بررسی فیلم «مرد پرنده‌ای»

0

هر کسی که فیلم‌های قبلیِ ایناریتو را دیده باشد، “عشق سگی”، 21 گرم”، “بابل” و “زیبا/biutiful”، ذره‌ای هم به فکرش خطور نخواهد کرد که او بتواند فیلمی کمدی را بسازد، او اکنون با “مرد پرنده‌ای” به سینماها بازگشته، فیلمی کنایه‌ای و هجوآمیز که به کل با کارنامه‌ی ایناریتو متفاوت است، ولی همچون بقیه آثارش کاری نامتعارف بوده و ایناریتو هیچوقت از مولفه‌های رواییِ سینمای خود کنار نکشیده، به همین دلیل، کمدی فیلم رو به تلخی می‌گراید و بیشتر حالتِ کمدی سیاه دارد.

در “مرد پرنده‌ای” ریگن تامسون (مایکل کیتون) فردی است که در گذشته نقش ابرقهرمانی به نام مرد پرنده‌ای را بازی کرده و پس از بازی در قسمت سوم آن فیلم در دهه‌ی نود دیگر بازی در قسمت چهارم را قبول نکرده است، جالب اینجاست که خود مایکل کیتون در دهه‌ی نود در بتمن‌های تیم برتون بازی کرده و در واقع، هم اسم فیلم و هم مایکل کیتون برای این فیلم به این دلیل انتخاب شده‌اند. ریگن اکنون در سال 2014 تصمیم دارد که داستان مورد علاقه‌اش، “وقتی از عشق می‌گوییم از چه می‌گوییم” را در برادوی به روی صحنه ببرد و همین کار است که باعث به وجود آمدن مشکلاتی روانی برای او می‌شود که فیلم را در بین مرز رویا و واقعیت قرار می‌دهد. او در ابتدا با بازیگری نابلد به مشکل می‌خورد و برای همین هم تصمیم می‌گیرد که مایک (ادوارد نورتون) را استخدام کند که رفته رفته کارها را بدتر می‌کند…

“مرد پرنده‌ای” در وهله‌ی اول سینمارو‌‌های حرفه‌ای را به یاد “هشت و نیم” ساخته‌ی فدریکو فلینی می‌اندازد، حتی با افتتاحیه‌ای که از لحاظ ساختاری بسیار شبیه به آن است: تصاویری عجیب و غریب و به ظاهر نامربوط و رویاگونه از جمله تصویری از یک شهاب‌سنگ و عروس‌های مرده‌ی دریایی که گویی از ذهن شخصیت اول فیلم بیرون آمده‌اند، در ادامه ما ریگن تامسون را می‌بینیم که در هوا معلق است، وقتی این تصاویر به این ناگهانی به ذهن ریگن کات بخورند، ربط آنها به ذهن ریگن مشخص می‌شود. وقتی او از حالت معلق بیرون می‌آید، همه چیز به حالت رئال برمی‌گردد و سپس دوباره فیلم از حالت رئال خارج می‌شود. این آغاز، شاهکار فلینی را به یاد می آورد که در آن گوئیدو طی یک رویا که فیلم با آن آغاز می‌شود به حالت رئال برمی‌گردد و در ادامه وقتی وارد دستشویی می‌شود، فیلم را بین رویا و واقعیت رها می‌کند. اینارو در همین آغاز مشخص می‌کند راهی را که قرار است در پیش بگیرد، او با توهمات بازی ‌میکند ولی به هیچ وجه شبیه آن چیزی نخواهد بود که در “هشت و نیم” دیده‌اید.

شاید امروز دیگر دیدن فیلم‌هایی که به صورت یک نما یا به گونه‌ای که یک نما به نظر برسند، ساخته می‌شوند، عمل بسیار تازه‌ای نباشد ولی هنوز هم ساختن فیلم از طریق جریان مستمر کاری فوق‌العاده ناب است،از عهده‌ی هر کسی ساختن این فیلم‌ها برنمی‌آید، البته به شکلی سینمایی منظور است وگرنه اندی وارهول قبلا هشت ساعت پشت سر هم از ساختمان امپایر و خواب انسان فیلمبرداری کرده، اما هر وقت کارگردانی دست به این ابتکار می‌زند، تجربه‌ای را به وجود می‌آورد و شما را وارد پیوستاری کرده که توانایی پلک زدن در آن هم نخواهید داشت، از “طناب”ِ هیچکاک شروع شد و به “کشتی روسی”ِ ساخاروف رسید که در این میان بهترین است، ساخاروف تجربه‌ای تکرار نشدنی در سینما خلق می‌کند که بیننده را در فضایی همچون خلا با خود جابجا می‌کند، الان هم به “ماهی و گربه”‌ی خودمان و “مرد پرنده‌ای” رسیده. “مرد پرنده‌ای” یک نما نیست اما طوری پرداخت شده که یک نما به نظر می‌رسد و از این حیث به “طناب” شباهت دارد، تمام عواملی که باعث بوجود آمدن این حس شدند از جمله تدوینگر، فیلمنامه نویسان، کارگردان و مخصوصا دوربین همیشه جادوییِ امانوئل لوبتزکی، قابل توجه و ستایش فراوان هستند که اگر با گروه بازیگری ترکیب شوند قابل تعظیم خواهند شد.

اگر لیست بازیگران فیلم را به من می‌دادند و می‌گفتند که قرار است در فیلمی کمدی بازی کنند، حتما فکر می‌کردم که کاری معمولی همچون بقیه کمدی‌های پرستاره است، ولی شاهکاری که ایناریتوی بزرگ خلق کرده جا برای حرفی باقی نمی گذارد. “مرد پرنده‌ای” بهترین گروه بازیگری در سال 2014 را دارد که هدف عمیقی در پشت انتخاب آنهاست، از مایکل کیتون که بتمن را بازی کرده گرفته تا نائومی واتس که نقشش در “مالهلند درایو”ِ لینچ را برای بیننده تداعی می‌کند و زک گالیفیاناکیس که نه تنها فیلم‌هایی دنباله‌داری همچون “خماری” را در پشت خود دارد، بلکه قدرتِ بازی‌اش در سکانس‌های طولانی را به رخ می‌کشد، همه‌ی بازیگرها با هم هماهنگ هستند و همگی سعی در ارائه دادن بهترین بازیِ خود دارند، مایکل کیتون با نقش‌آفرینی‌اش شخصیت‌هایی که تابحال در تاریخ سینما شبیه به او بودند را به قله می‌برد.

هرچه از فیلم می‌گذرد و به نمایش اصلی نزدیکتر می‌شویم، حضور شخصیت‌های فرعی کمرنگ‌تر و حضور شخصیت‌ریگن در فیلم پر رنگ‌تر می‌شود، ریگن هرچه به نمایشی که قرار است شهرت از دست رفته‌ی او را برگرداند نزدیک‌تر می‌شود، تنهاتر هم می‌شود و تنها خودش است که باید زندگیِ افول کرده‌اش روبرو شود.

او در حال طی کردن سیری احساسی در فیلم است، این تا جایی پیش می‌رود که در یک سکانس، ریگن را در خیابان می‌بینیم که شخصیت پرنده‌ایِ درون ذهنش در پشت سرش قرار دارد و مثل همیشه حرف‌هایی را می‌زند که حرف دل اوست. در این سکانس ایناریتو چندین صحنه‌ی اکشن نشان می‌دهد و به طرزی هوشمندانه همان صحنه‌هایی است که در فیلم‌های ابرقهرمانانه‌ی دنباله‌دار همیشه دیده می‌شود: مرد پرنده‌ای با یک پرنده‌ی غول پیکر باید مبارزه کند و بعد از این صحنه‌های اکشن مرد پرنده‌ای برمی‌گردد و همچون “بازی‌های مسخره”‌ی هانکه با بیننده و دوربین صحبت می‌کند و می‌گوید:

“انفجار‌های پر سر و صدا و سریع. به این مردم نگاه کن، به چشماشون نگاه کن. چشماشون داره برق می‌زنه ، اونا عاشق اکشن هستند، نه این نمایش پرحرف و مذخرفِ فلسفی”

. این سکانس دو نکته‌ی مهم دارد، اولی اینکه کلمه‌ی “افسرده‌کننده‌ی فلسفی” بدون شک کارنامه‌ی خود ایناریتو را اول از همه نشانه می‌گیرد! دوم اینکه در این صحنه، اکشن نشان داده می‌شود و هرچیز غیر از آن مسخره می‌شود اما این سکانس خود یک مفهوم روانشناسانه و فلسفیِ عمیق را در پشت خود دارد، در واقع همان‌چیزی که قرار است رویش انگشت گذاشته شود نشان داده می‌شود و بعد مرد پرنده‌ای در نمایی کلوز آپ با حالتی ترسناک بر می‌گردد و با بیننده‌ها از چیزی صحبت می‌کند که تا همین چند لحظه‌ی قبل داشتند در وجودشان حسش می‌کردند.

یک نما که بهترین نمای فیلم است، در پایان فیلم ریگن را پس از موفقیت در نمایش تئاترش نشان می‌دهد، او در آینه مرد پرنده‌ای را می‌بیند که بر روی توالت نشسته و برمی‌گردد سرش را به نشانه‌ی افسوس برای ریگن تکان می‌دهد. پایان فیلم ظاهری معمولی دارد اما دوگانگی عمیقی به خود می‌گیرد، ریگن براساس شلیک تفنگش نمی‌میرد ولی دماغش را از دست می‌دهد، تا اینجا همه‌چی عادیست اما وقتی او باند روی دماغش را باز می‌کند اوضاع تغییر می‌کند، دماغ جدیدش او را شبیه به مرد پرنده‌ای کرده، آیا این نشانه‌ی مرده بودن ریگن است؟ آیا او به چیزی که می‌خواسته رسیده؟ او دارد تبدیل به مرد پرنده‌ی می‌شود.

حرف آخر: “مرد پرنده‌ای” ممکن است طرفداران سری “ترنسفورمرز” را راضی نکند، اما این سینمارو‌های واقعی هستند که قدر شاهکار ایناریتو را خواهند دانست.

10

 

این مطلب بصورت اختصاصی برای سایت “گیم نیوز” به نگارش درآمده و برداشت از آن جز با ذکر دقیق منبع و اشاره به سایت گیم نیوز، ممنوع بوده و شامل پیگیرد قانونی می شود.

نوشتن دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دیدگاه شما پس از بررسی توسط تحریریه منتشر خواهد شد. در صورتی که در بخش نظرات سوالی پرسیده‌اید اگر ما دانش کافی از پاسخ آن داشتیم حتماً پاسخگوی شما خواهیم بود در غیر این صورت تنها به امید دریافت پاسخ مناسب از دیگران آن را منتشر خواهیم کرد.