انسان و طبیعت؛ یادداشتی بر فیلم «لویاتان»
انسان و طبیعت؛ یادداشتی بر فیلم «لویاتان»
آخرین فیلم زِویاگینتسِف بازسازی مدرن و قدرتمندی از کتاب مقدس ایوب است که شخصیت اصلی او در نهنگ روسیه خرد میشود، نه صبوری و نه پذیرش سرنوشت، هیچکدام جواب نخواهد داد.
لویاتان داستان مردی به اسم نیکولای است که وارد درگیریِ حقوقیای با شهردار شهر شده که میخواهد خونهاش را از او بگیرد. نیکولای مقاومت میکند و همین باعث میشود تا قدرت کسانی که با آنها درافتاده او را له کند…
در آخر فیلم کشیشی را میبینیم که سر تا پایش از طلا پوشانده شده و همزمان با آن شخصیت شرور فیلم به پسرش میگوید که “خدا همه جا هست” و او را نصیحتهای دینی میکند، وقتی جلسهی کلیسا تمام میشود، قطاری از ماشینهای لوکس از آن خارج میشود که خیلی شبیه دندههای نهنگی است که در همان نزدیکی به گل نشسته، نهنگی که در کنارش خانهای توسط لودری عظیم و ترسناک و صاحبان خانه نیز توسط صاحبان عظیم لودر در حال نیست و نابود شدنند. هنگامی که شخصیت منفی فیلم بر ضد خانوادهی نیکولای دارد دست به کار میشود، نهنگی عظیم و ترسناک نشان داده میشود که در حال حرکت در آب است، در حالی که فقط استخوانهای یک نهنگ در کنار این خانواده است. وقتی فیلم به نقطهی اوج میرسد، کارگردان آن را نیمه کاره رها میکند و به نمایی طولانی صحبتهای یک کشیش قطعش میکند و کلی زمان میبرد تا مشخص کند در آن جا چه گذشته. “لویاتان” اینچنین فیلمی است، فیلمی شاعرانه، با روندی کند، فیلمی که با تصاویر بازی میکند، با کنجکاو کردن بینندهها باعث میشود تا آنها سوالاتی برای خود مطرح کنند و آنها را منتظر جوابهایشان میگذارد، طبیعت را ستایش میکند، کشور روسیه، دولت و مردمش را میکوباند، به کلیساها کنایه میزند و … هرکاری که فکرش را بکنید زِویاگینتسِف در فیلم 140 دقیقهایِ خود انجام میدهد.
اولین چیزهایی که در فیلم توجه شما را به خودش جلب می کند، نقد سیستم دولتی و قضاییِ روسیه است، کارگردان در قسمتی از فیلمش به صورت غیر مستقیم خود ولادیمیر پوتین را هدف قرار میدهد،زویاگینتسف دربارهی فیلمش میگوید:”من عمیقاً معتقدم که در هر جامعهای که ما تجربه زندگی در آن را نداشتهایم، توسعهیافتهترین جوامع یا منسوخترین و کهنهترینشان، همهی ما قطعاً در برابر این انتخاب قرار گرفتهایم. مثل یک برده زندگی کردن یا مانند انسانی آزاد. و اگر سادهلوحانه بر این باوریم که ممکن است نوعی از ساختار دولتی باشد که ما را از این انتخاب برهاند، سخت در اشتباهیم. زِویاگینتسِف به هیچ وجه کنایههایش را زیرپوستی نمیزند، هرچه محتوای فیلم ملموس است، ولی برعکسش تصاویر و جنبهی بصری او در برابر درک شدن مقاومت نشان میدهند، بار اولی که با فیلم روبرو میشویم ممکن است تصاویرش قابل درک نباشند و نتوانید با آنها ارتباط برقرار کنید، برای خود من هم همین گونه بوده، ولی وقتی نحوهی روایت داستان و پرداختِ استثناییاش شما را وادار میکند که دوباره به فیلم برگردید، شاید توانایی برقراری ارتباط با تصاویرش را داشته باشید، به هر حال تصاویر زِویاگینتسِف همچون بمبی زیباییشناختی هستند که جادوی طبیعت روسیه را به رخ میکشند، آنها بسیار جادویی اما سخت فهم هستند. مشکل فیلم در طبیعت گرا بودنش است، نمیتواند عشق به طبیعتی را که فردی همچون هرتسوگ به فیلمهایش میداد را تولید کند. البته اگر فرم بصریِ فیلم را در کنار محتوایش قرار دهید فیلم وارد مسیر بهتری میشود، اگر آنها را به عنوان نشانههایی ساختگرایانه که در خدمت روایت هستند بدانیم. بهرحال، فیلم حرفهای بیشمارش را داد میزند و این کار با فرم کلی اش جور در نمیآید.
حرف آخر: “لویاتان” فیلم خوب و بزرگی است ولی شاهکاری همچون “نارنگیها” حقش در بین فیلمهای خارجی زبان نادیده گرفته شده.