بهترین فیلمهای فیلسوفانهی تاریخ سینما – قسمت چهارم
14: یادآوری 2000/ کریستوفر نولان
فیلم نولان یک اقتباس از داستانی کوتاه نوشتهی برادرش جاناتان است. فیلمِ سخت فهم و نئو نوار او به صورت معکوس روایت میشود و بیننده را برای تماشای ساختار غیرخطیِ خود به چالش میکشد، قصهگوییِ وارونه.
نولان از تماشاگرانش میخواهدکه بخشی از زندگی لئونارد باشند. از این رو ما شاهد همه چیز هستیم، یک انسان دچار فراموشی و مامور رسیدگی سابق بیمه که دارد دنبال قاتل و متجاوز زنش میگردد. این اتفاق در یک دزدی افتاده، دزدیای که باعث وارد شدن ضربهای به جمجمهی او شد.
این فیلم حافظه، درک، اندوه، فریب خوردگی شخصی و انتقامِ یک انسان را ملاقات میکند. لودویگ ویتگنشتاینِ فیلسوف یکبار پرسیده بود، “یک سگ باور دارد که اربابش درون در است. اما او میتواند باور کند که اربابش روزی پس از فردا خواهد آمد؟”. این فیلم گیج کننده و تا حدودی زجر آور است. وقتی تمام میشود با خود میگویید “آیا تمام شد یا اینکه این قرار است یک یادآوری دیگر باشد؟”
15: زندگی بیداری 2001/ ریچارد لینکلیتر
اگر شما “یک پوینده تاریک” را در 2006 به یاد داشته باشید، پس شما آمادهی یک انیمیشنِ روتواسکوپِ عجیب دیگر از لینکلیتر هستید. کارگردان ما را به یک سفر غیر عادی میبرد، دربارهی مردی بدون نام که خودش را در یک سری رویاهای ادامه دار گرفتار میبیند. لینکلیتر همچنین از تماشاگرانش میخواهد که تواناهای استدلالییشان را ترکیب کنند و همچنین امکانات بینهایت رویاهایشان را.
به هرحال فیلم دربارهی بیان یک فلسفهی شخصیست. این فیلم اساسا دربارهی تاثیر لینکلیتر از دوستان و افکارش است، اگر ما بر روی کشتیای هستیم که او ناخدااش است، او ما را به سوی دنیای حساس و هوشمندانهاش راهنمایی میکند. داستان فیلم دربارهی ویلی وگینز است که به مقطعهای مختلفی از رویا سفر میکند.
ممکن است این فیلم را چندین بار تماشا کنید تا به آن مسلط شوید و به اطلاعاتی که از توالی رویاها میدهد دست یابید، که فاز جدیدی از فکر و ایده را به همراه خود دارند. هر لحظه از این فیلم مفهوم خودش را دارد و هربار که آن را نگاه میکنید پرسپکتیو جدیدی را برداشت خواهید کرد.
16: درخشش ابدی یک ذهن پاک 2004/ میشل گوندری
کارگردانی شده توسط میشل گوندری، “درخشش ابدی…” یک کمدی رمانتیکِ درام است که در آن جیم کری و کیت وینسلت بازی میکنند. نوشته شده توسط چارلی کافمن، کسی که پشت فیلمهای نفسگیری مثل “اقتباس”، “نیویورک جز به کل” و “جان مالکویچ بودن” بوده. این زوجِ فیلم روندی غیر عادی را تحمل میکنند تا حافظهی همدیگر را بعد از یک دعوا پاک کنند.
این عمیق، شخصی و حرفهای است. میشل گوندری به طرزی هوشمندانه خاطرهها، رابطهها، از دست دادنها و ارتباط بین این دو روح را کاوش میکند. این فیلم یکی از بهترین فیلمهاییست که اورجینالیتی، رومانس و سوررئالیسم را با هم ترکیب میکنند.
17: چشمه 2006/ دارن آرنوفسکی
کارگردانی شده توسط دارن آرنوفسکی، مردی که پشت فیلمهایی مثل “قوی سیاه”، “پی” و “مرثیهای بر یک رویا” بوده. “چشمه” دربارهی معنویت و ابدیت، مرگ و زندگی، عشق پایدار، درخت زندگی و چشمهی جوانی است با یک داستان کاملا پیچیده.
هیو جکمن در نقش تامی بازی میکند، کسی که یک عمل جراحی آزمایشی بر روی میمونها انجام میدهد و امیدوار است که راه درمانی برای زنش(رچل وایز) پیدا کند. بین این داستان، داستان دیگری رشد میکند که در آن جکمن یک فرماندهی اسپانیانی است که توسط رچل فرستاده میشود تا درخت زندگیِ مقدس را پیدا کند، درختی که شیرهاش ابدیت را به ارمغان میآورد، در داستان دیگر هیو به عنوان آدمی معلق در فضا به همراه درخت زندگی نشان داده میشود. او باور دارد که زنش بخشی از درخت است.
دانشمند، جنگجو و کاشف، هر سه داستان کاراکتر هیو جکمن را با هم جمع میکنند، کسی که امتناع میکند مرگ را مانند بقیهی چیزها ببیند، اما در برابر دشمن مجبور به شکست خوردن است. در هر سه داستان او عشقی که روبرویش قرار دارد را از دست میدهد ولی مشکلات را سعی میکند کنار بزند و برای به دست آوردن معجزه پافشاری میکند.