پنجشنبه کلاسیک؛ «ایکیرو/Ikiru»
آکیرا کوروساوا، کارگردان فیلم، استاد نبوغ و خلاقیت در دکوپاژ است، در نمایی از فیلم وقتی مرد تصمیم به متحول شدن در زندگی میگیرد، در حالی دستش یک عروسک است که دختری جوان به او داده، به سمت پایین پلهها میآید. در پس زمینه جشن تولدی در حال برقراری است، مهمانان میآیند و شروع به تبریک گفتن تولد میکنند به گونهای که بیننده فکر میکند دارند خطاب به واتانابه، مرد پیر، حرف میزنند، او از دوربین دور شده و کسی وارد کادر میشود که تولدش است. این عمل اینگونه توجیه میشود ولی ما میدانیم که آنها با واتانابه صحبت میکردند و تولد دوبارهی او را تبریک میگفتند. ایکیرو فیلمی دربارهی مرگ نیست، بلکه دربارهی زندگی کردن است، همچون اسمش. دربارهی ترس یک انسان از مرگ نیست، بلکه دربارهی ترس او از زندگی نکردن است، او از این میترسد که سی سال تمام بر روی صندلی ادارهاش نشسته و مهر ریاست خود را بروی کاغذها به صورت متداوم کوبیده بدون اینکه در اصل کاری کرده باشد، او میگوید که آمادهی مرگ نیست و این حرف مطمئنا معنای ترس او از مرگ را نمیدهد. در اوایل فیلم وقتی او میفهمد که دارد میمیرد، با یک غریبه تصمیم میگیرد که خوشگذرانی کند چون اینکار را معنای واقعی زندگی یافته. کل شب را به میگساری و عیاشی میگذرانند و در آخر در یک کاباره پیرمرد شروع به خواندن شعری میکند، شعری که اسمش “عمر کوتاه” است، در این سکانس ما اشکها، غمها و نارضایتیِ حل نشدهی او از زندگیاش را هنوز بر روی چهرهاش میبینیم، در پایان همین شعر را دوباره میخواند در حالی که توانسته کاری مفید به معنای واقعی را انجام دهد، او پارکی را در محلهای میسازد که ساکنانش از شاکیان ادارهی او بودند، او در یک شب برفی بر روی تابی در همان پارک نشسته، شادی در چهرهاش موج میزند.
وقتی “ایکیرو” را دیدم از خلاقیت و نبوغ بالایش چه در ساختار و پیرنگ و چه در دکوپاژ شگفت زده شدم، برای مثال به صحنه پایانی نگاه کنید، مرد پروندهای را از دفترش برمیدارد و تصمیم میگیرد به آن رسیدگی کند، فیلم بلافاصله کات میخورد به عکس او در مراسم تشییع جنازهاش و راوی میگوید: “بازیگر ما 5 ماه بعد مرد”. در همان مراسم یادبودش افرادی که در این مدت با او بودهاند در مورد او صحبت میکنند و فیلم به خاطرات آنها فلش بک میزند و به این طریق است که ما با کارهایی که او در این 5 ماه انجام داده آشنا میشویم.
“ایکیرو” به ما پیشنهادهای فراوانی میکند و حرفهای فراوانی میزند اما به طرز شگفتانگیزی اصلا کار محتوا زده و شعاریای نیست، این که ما درمییابیم که یک فیلم دارد مفاهیمش را به شکل نصیحت بیان میکند، برمیگردد به فرم آن، این فیلمها فرم را فدای محتوا میکنند بدون اینکه بدانند سینما یعنی چه، سینما یعنی فرم، جوهرهی سینما فرم است و کوروساوا هم این را به خوبی میداند.
جدا از اینکه کوروساوا در فیلمش مسالهی بزرگی همچون مرگ و زندگی را کاوش میکند، به واسطهی کار واتانابه طعنههای بسیاری به سیستم اداری کشورش میزند، در اصل کوروساوا بیهوده بودن سی سال عمر مرد را در کارمند بودن او نشان میدهد، حتی مقدار بار زحمت و مشقتی را که مرد در 5 ماه آخر زندگیاش برای انجام کار خوب میکشد را در انجام دادم کار اداری ساکنان محله نشان میدهد! رجوع کنید به سکانس درخشانی که در آن بیننده به عنوان اول شخص توسط کارمندان اداره سراغ نخود سیاه فرستاده میشود! “ایکیرو” طنزی کنایی در بطن خود دارد، فیلم کوروساوا به طرزی شگفت انگیزی هم بامزه است و هم غمانگیز و تاثیرگذار.
فیلم دربارهی مرگ و زندگی است، نیمهی اول دربارهی مرگ و نیمهی دوم دربارهی زندگی، نیمهای که واتانابه زندهاست دربارهی مرگ و نیمهای که او میمیرد دربارهی زندگیست. در اوایل فیلم راوی میگوید که بازیگر ما دارد میمیرد، نه، او همین الان هم مرده، او سی سال است که مرده.
“ایکیرو” در دورهی اوج کوروساوا ساخته شد، در دورهای که او بیشتر شاهکارهایش را در آن ساخت. او حدودا 30 فیلم ساخته، کارگردانان کمی هستند که بیشتر از کوروساو دربارهیشان صحبت شده باشد، او مطرحترین فیلمساز سینمای ژاپن و آسیا است، و تاثیرش را بر سینما نمیشود انکار کرد. او از بهترین داستانگوهای تاریخ سینماست، از کسانی که سینما را واقعا میفهمید، او به ادبیات علاقهی بسیاری داشت، گاه وقتی ابتکارهای تصویریاش با سررشتهی ادبی فیلمهایش ترکیب میشد، سینمای شاعرانه و هنریای را میساخت که تا ابد پابرجا خواهد ماند.