تاریکیهای بی پایان؛ نقد و بررسی فیلم «مرد مرده» به بهانهی بیست ساله شدن آن
یکی از سادهترین راههای تمایز فیلمساز تجاری با فیلمساز مستقل در این است که در کارنامه فیلمساز مستقل یک روند ثابت و یک تکامل منطقی از فیلم به فیلم با همان مفاهیم آشنای فیلمساز را شاهدیم اما این اتفاق در سینماگران تجاری کمتر میافتد. به دلیل اینکه چون این فیلمسازان زیر نظر استودیوهای بزرگ فیلمسازی کار میکنند موارد گوناگونی نظیر مزایده فیلمنامه، تعیین عوامل فیلم از سوی کارگزاران، بازنویسیهای چند باره برای فروش بیشتر و استقبال عمومی، باعث میشوند دست و پای فیلمساز بستهتر باشد و کارگردان هم نتواند به سیر منطقی در فیلمهایش برسد.
جیم جارموش را میتوان بزرگترین نمایندهی سینمای مستقل آمریکا دانست. میتوان گفت جارموش تنها فیلمسازی است که هیچگاه زیر بار کمپانیهای فیلمسازی نرفته و طبق گفتهی خودش نخواهد رفت. او کوچکترین اجازهی دخالت در امور فنی فیلم را به کمپانیهای تولید و پخش فیلم نداده است حتی اگر این کار به قیمت پخش ناعادلانهی فیلمهایاش در بازار جهانی باشد. به نوعی جارموش تفاوتش با سایر سینماگران مستقل این است که در مرحلهی تولید و پس از تولید هم زیر بار این مداخلهها نرفته است و همین باعث یکپارچگی و روند منطقی فیلمهایش از فیلمی به فیلمی دیگر شده است.
مرد مرده به عقیدهی نگارنده بهترین اثر جیم جارموش و به نوعی بهترین فیلم سینمای مستقل در دهه نود است. فیلمی که ژانر وسترن را با خود یدک میکشد اما نه یک وسترن کلاسیک یا اسپاگتی، بل یک وسترن جزئیات پرور و غیر رئال. فیلم با مردی به نام ویلیام بلیک با بازی جانی دپ آغاز میشود که سفری را از غرب میانه (کلیولند) به غرب وحشی (ماشین) میکند تا در کارخانهی فلزسازی این شهر در پست حسابدار مشغول به کار شود. از همان آغاز فیلم ما خوابهای هشیار و نیمه هشیارانهی جانی دپ را در قطار میبینیم و سپس دیالوگهای سورئالیستی کارگزار قطار با جانی دپ را شاهدیم که به نوعی دارد به بیننده هشدار میدهد که فیلمی که قرار است ببینید یک وسترن کلاسیک رئال نیست. بلیک به شهر ماشین که میرسد با شهری کثیف و کابوس وار و با مردمی وحشی مواجه میشود. صحنههایی که در فیلم میبینیم کمتر در سینمای وسترن آن سالها دیده بودیم. مانند ادرار اسب در میدان اصلی شهر یا هرزه بازی مردی با زنی در انظار عمومی. بلیک بالاخره وارد کارخانه میشود اما در مواجه با یکی از کارکنان کارخانه به نام جان اسکافیلد متوجه میشود که آنها دیگر به حسابدار نیازی ندارند و حتی دیدارش با رئیس کارخانه جان دیکینسون هم به نتیجهای نمیانجامد. بلیک پس از آن وارد شهر ماشین میشود و در میخانهای با زنی به نام تل آشنا میشود و با او به خانهاش میرود. نامزد سابق تل به نام چارلی سرزده وارد منزل تل میشود -که بعدن میفهمیم دست بر قضا پسر دیکینسون است- و آن دو را با هم میبیند و هفت تیرش را به سمت بلیک نشانه میرود اما تل خودش را جلو میاندازد و با ضرب گلوله کشته میشود و خود بیلک هم زخم سنگینی بر سینهاش میبیند اما او پس از سه بار تیراندازی به چارلی او را میکشد و سوار بر اسب چارلی از شهر میگریزد. او روز بعد در جنگل با سرخ پوستی به نام نوبادی با بازی گری فارمر آشنا میشود و همزمان در شهر، دیکینسون رئیس کارخانه سه آدم کش را برای کشتن او اجیر میکند و نیز در سطح شهر برای او جایزه تعیین میکند. فیلم از این به بعد ماجرای هم سفری بلیک و نوبادی و تعقیب و گریز جایزه بگیران با آنها است.
مشخصا مرد مرده یک فیلم استعارهای در کارنامهی جارموش تلقی میشود. فیلمی که با یک استعاره شروع و با استعارهای دیگر پایان مییابد. فیلم به ظاهر داستان سادهای دارد. یعنی یک سفر میان دو انسان غریبه یکی سفید پوست از کلیولند دیگری سرخپوستی دورگه که به علت اختلاط نژادیاش از مادری بلاد و پدری بلک فوت از جمع بومیان رانده شده است. (بد نیست اینجا نقل قول جالبی از خود جارموش داشته باشم که میگوید: می خواستم نوبادی سرخ پوست دشت باشد. برای همین این دو قبیله را انتخاب کردم که در طول تاریخ با هم در جنگ و جدال بودند. بنابراین پدر و مادر نوبادی برای من مثل رومئو و ژولیت بودند.) اما فیلم درون مایههای دیگری در کنار سفر این دو غریبه دارد که میتوان خشونت، اسلحه، تاریخ آمریکا، ادبیات و اشعار ویلیام بلیک شاعر، یاغی و یاغیگری و… را برشمرد که در تار و پود اثر جای گرفته است. فیلم در گونه فیلمهای چرخهای قرار میگیرد و به نوعی ما با ساختاری دایرهای در فیلم طرفیم. همان طور که عرض کردم اول فیلم دیالوگهای کارگزار قطار را میشنویم که به بلیک میگوید: “بیرونو نگاه کن.. این تو رو یاد وقتی که تو قایق خوابیده بودی و خیره به آسمان بودی نمیاندازه؟ و…” همین تصویر و صحبتهای کارگزار، آخر فیلم است که ویلیام بلیک در قایقی خوابیده و به سوی مرگ رهسپار است. سام پکین پا جمله ارزشمندی دارد که میگوید: “وسترن یک قالب جهانی است که از طریق آن میتوان دربارهی امروز صحبت کرد.” جارموش با استفاده از این قالب جهانی موضوع مورد نظرش که همانا مرگ است را به بهترین فرم نمایش میدهد.
تفاوت این فیلم با سایر گونههای وسترن در این است که ما در سایر آثار وسترن قهرمان را میبینیم که در سفری از شرق به غرب میرود و با خود تمدن، امید و عدالت را میبرد اما در این فیلم به گونهای استعارهای قهرمان ما از زندگی به سمت مرگ میرود و برمیگردد. یک ساختار چرخشی که فیلم را از حالت رئال خارج میکند و به سمت آثار سورئال سوق میدهد. در صحنهای از فیلم میبینیم که نوبادی نمیتواند گلوله را با چاقو از سینهی بلیک بیرون بیاورد چون گلوله درست در نزدیک قلب بلیک جای گرفته است. نوبادی به او میگوید: “تو مردهای دوست من” و بقیه فیلم صرف این میشود که بلیک چگونه با این واقعیت کنار بیاید که یک مرد مرده است. فیلم به نوعی استعاره زل زدن زندگی است به چهرهی مرگ که حتی خود مرگ هم نمیداند چه مدت قرار است به طول بکشد و باز زندگی زل بزند و این چرخه دوباره به راه افتد.
در یکی از صحنههای فیلم که بلیک تنها و در دل جنگل کنار آهویی زخمی دراز میکشد و خونش را با خون خود در میآمیزد که این خون روی صورت بلیک میماند به طوری که این صحنه نمادی برای یکی شدن هویت ویلیام بلیک شاعر قرن نوزده با این ویلیام بلیک میشود؛ آنجا که پیش از کشتن مارشالها به آنها میگوید: “شما شعرهای مرا خوانده اید؟” از این استعارهها و تصاویر شاعرانه در فیلم کم نیست. این که سفر بلیک به سفری معنوی بدل میگردد یا آنجایی که نوبادی با کشیدن ماده مخدر او را به شکل یک اسکلت که استعارهای از مرده بودن او است میبیند یا آنجایی که نوبادی با دیدن مبلغ مذهبی و نژاد پرستیاش این شعر ویلیام بلیک را نقل میکند: “خیال مسیحی که تو میبینی بزرگترین دشمن خیال من است” و… . پس از دیدن فیلم کنجکاو شدم اشعار ویلیام بلیک شاعر را نگاهی بیاندازم. به شعر “لندن” برخوردم. این شعر دنیایی فراواقعی و مرگبار را توصیف میکرد که کاملن با لحن و فضای فیلم متناسب است و به نوعی مرد مرده تصویر این دنیای آخرالزمانی اشعار بلیک است.
مرد مرده اولین فیلم وسترنی است که بومیان آمریکا را به رسمیت میشناسد و احترام ویژهای یرای آنها قائل است به طوری که به گفتهی خود جارموش صحنههایی که بومیان به زبان خودشان صحبت میکنند را زیرنویس نکرده است تا هدیهای برای بینندگان بومی فیلم باشد. مرد مرده چنان تصویر زشت و سیاهی از سرمایهداران سفیدپوست آمریکا ارائه میدهد که نمونهی آن را در کمتر فیلمی شاهد بودهایم. کنت جونز در مقالهای درباره سینمای وسترن مینویسد: هیچ چیز به اندازهی شعر تلخ سینمایی جارموش چنین رک و راست ایالت متحدهی آمریکا را به سخره نگرفته بود. فیلم تلویحن اشارههای مستقیم و غیر مستقیم سیاسی دارد که از آن به عنوان فیلمی ضد آمریکایی نیز یاد میشود. مطمئنن فقط سینماگری مستقل مثل جارموش است که میتواند بدون دغدغه و دخالت کمپانیها این تصاویر را ارائه دهد.او حتی در سکانسی از فیلم غیر مستقیم به سیستم سینمای تجاری هم میتازد، آن جایی که دیکینسون سه جایزه بگیر را برای کشتن بلیک اجیر میکند و حتی به آنها میگوید که این حق، انحصارن به آنها تعلق دارد اما میبینیم که دیکینسون کل کلانترها و مارشالهای شهر را هم برای کشتن بلیک اجیر میکند که درست مثل روش استودیوهای هالیوودی است که چند نفر را برای نوشتن فیلمنامه استخدام میکنند و بعد پای چند نفر دیگر هم باز میشود.
یکی دیگر از استعارههای جالب فیلم جارموش دربارهی توتون است که به وفور در فیلم دیده میشود. برای بومیان آمریکا توتون مادهای مقدس به شمار میرود و معتقدند که چیزی است که هنگام دعا و نیایش میکشند و برایشان حکم یک آیین مقدس دارد اما برای سفیدپوستان آمریکایی توتون مادهای اعتیاد آور است که صرفا میتواند منبع خوبی برای تجارت و داد و ستد باشد. این که نوبادی مدام از بلیک تقاضای توتون میکند قضیه کمیک فیلم است که میتواند نشاندهندهی عامل ارتباط این دو دوست باشد.
فیلم علاوه بر درون مایهای عمیق و فیلمنامهای محکم از کارگردانی خیره کنندهای نیز بهره میبرد. رابی مولر که همواره در اکثر فیلمهای جارموش فیلمبردار کار اوست در این فیلم نیز فیلمبرداری خیره کنندهای را ارائه میدهد. ترکیب بندی فیلم فوقالعاده است و طیف گستردهای از رنگ مایههای خاکستری در دل فیلمی سیاه سفید جای گرفته است و آنچه که این ترکیببندی و فیلمبرداری را برجسته میکند فید اوت و فید این تصاویر در شروع و پایان هر سکانس است که کامل بودن و یکدست بودن سکانسهای فیلم را میرساند و به نوعی صحنهها از درون خودشان شکل میگیرند بدون آنکه تحت تاثیر سکانسهای قبل و بعد باشند. به نوعی که هر سکانس در این فیلم مفهوم دارد و به خودی خود کامل است که فیلمساز و تدوینگر به این مهم رسیدهاند که در پایان هر سکانس فید اوت و در شروع هر سکانس فید این را به کار برند. فیدهایی که ضرباهنگ خاصی به فیلم بخشیدهاند که نمونهاش را در فیلمهای دیگر کمتر میبینیم یا دیزالوهایی که جارموش در صحنهها و تصاویر هذیان ذهن بلیک به کار میبرد که کاملن به جا و به بهتر فهمیده شدن فیلم کمک میکند. در صحنهی آغازین فیلم نیز سکانس قطار و خوابهای هشیار و نیمه هشیار بلیک و زمانی که بین واقعیت و رویا در حرکت است با ضرباهنگ حرکت قطار پیوند یافته است و نوعی تعلیق را پدید میآورد که تا انتها بر فیلم ریشه میدواند و موسیقی عظیم نیل یانگ نیز به این تعلیق کمک شایانی میکند. موسیقی یانگ بیشتر شامل گیتار برقی است که به گونهای نواخته میشود که درون مایهی تنهایی و عزلت انسانها و مرگ را میرساند که کاملن در خدمت لحن و فضای فیلم است.
پایان فیلم مقتدرانه بسته شده است. در پایان فیلم و وقتی که نوبادی بلیک مجروح را سوار قایق میکند به او میگوید تو آنجایی میروی که ارواح در آن حضور دارند و همان جایی است که از آنجا آمدهای و یاد سکانس اول فیلم میافتیم که کارگزار قطار به او گفته بود که “به یاد میآوری که در قایقی در دریا روبه آسمان خیره بودی” که به نوعی این چرخش و دور را میرساند. در پایان فیلم وقتی نوبادی او را رهسپار میکند میبینیم که کول ویلسون یکی از سه قاتل اجیر شده (کول دو قاتل دیگر را در میانه فیلم کشته است) سر میرسد و او و نوبادی به شیوهای ابزورد همدیگر را به قتل میرسانند تا بلیک تنها عازم مرگ معنویش شود. به نوعی پایان فیلم شبیه پایان فیلمهای موج نو فرانسه هم هست که در آن شخصیتهای فیلم بدون توجیه خاصی میمیرند که این اتفاق دربارهی نوبادی و کول اتفاق میافتد. اینجاست که جارموش تخطی دیگری از ساختار فیلمهای وسترن کلاسیک میکند که در آن مرگ شخصیتها با اعتبار و شکوه خاصی است اما در اینجا به عبث و مضحکترین شکل ممکن دو شخصیت همدیگر را میکشند و مرگ این دو باعث میشود که فیلم همانگونه که با بلیک آغاز شده بود با او هم پایان یابد.
بلیک در پایان فیلم رهسپار عدم و نسیتی میشود و گویی مرد مرده دوباره چرخش مییابد و به دل تاریکی فرو میرود که یاد آور شعر ویلیام بلیک است که در چند جای فیلم تکرار میشود: برخی در شادمانی دلپذیری به دنیا میآیند و میروند و برخی در دل ظلمات بیپایان زاده میشوند و در آن فرو میروند.
تحلیل خیلی خوبی بود. باز هم جای بررسی های بیشتر و از زوایای دیگری را دارد.
[…] و قصهای متفاوت اما در هر حال قابل درک روایت کند. از «مرد مرده» تا دو فیلم جذاب اخیرش یعنی «تنها عاشقان زنده ماندند» و […]
سلام توضیحات زیبایی بود منتها در بسیاری از موارد تنها به بازگو کردن فیلم بسنده کرده اید …. من بیشتر برای پیدا کردن فرامتن ها و معانی پشت دیالوگ ها و تصاویر ، نقد ها رو جستجو کردم . برای نمونه دوست داشتم معنی دیالوگی که بین هیچکس و ویلیام ( تنباکو داری) رو بیشتر بدونم … تحلیل محتوا ( نه بیشتر فرم ) در اوایل فیلم هنگامی که ویلیام در قطار است تا در شهر ماشین و در کارخانه فلز سازی مشغول به کار شود ، استعاره از به دنیا امدن انسان برای کار در دنیای مدرن است … در واقع نقدی بر مدرنیته … ویلیام بلیک شانس داشتن زندگی عارفانه در کنار یک سرخپوست را داشت اما ایا دیگر کاراکتر های فیلم در دنیای ماشین از این شانس بهره مند بوده اند یا خیر … ضمن تشکر بابت سایت خوبتون ممنون میشم اگر از این جهت هم نقدی صورت بگیره ….
نقد بسیار روان و دلنشینی بود، با اینکه سالهاست از دیدن این فیلم میگذره اما انگار یک بار دیگه تو همین چند دقیقه فیلم رو دیدم
تشکر
این فیلم را تا حالا دو بار دیدم وهر بار از دیدنش لذت بردم . از نقد بسیار زیبایی که ارائه کردید بسیار متشکرم