جاده رستگاری؛ یادداشتی در باب فیلم مدمکس: جاده خشم
هزاران سال است که بشر به دنبال رستگاری است. از زمانی که آدم از بهشت رانده شد تا همین لحظهای که شما این متن را میخوانید، انسانها به دنبال رستگاری و یافتن هدف قابل اعتنایی برای زندگی خود میدویدهاند. دنبال چیزی بودهاند که وقتی فرشته مرگ به بالینشان میآید با تکیه بر آن، با آغوش باز به استقبال دنیای بعدی بروند. این چنین جستجوی باستانی و ازلی چنان تاثیر عمیقی در افکار، عقاید و باورهای مردمان ملل مختلف ایجاد کرده که نتایجش را میتوان در جنبههای گوناگون هنر، ادبیات، سیاست، دین و… مشاهده کرد. بر پایه همین اهمیت، در سینما نیز به عنوان یکی از مصادیق هنر مدرن، رستگاری بشر در شکل عام و خاص آن، مورد توجه بسیاری قرار گرفته است. در واقع در اغلب فیلمهای سینمایی، سوای از سبک و ژانر آن، این موضوع به شکلی با سیر داستان و شخصیتهای آن گره خورده؛ تا حدی که گاهی نمیتوان آن را از بقیه فیلم تفکیک کرد. جدیدترین ساختهی جرج میلر، یعنی “مدمکس: جاده خشم” نیز با تمام آن صحنههای اکشن و تعقیب و گریز بدیع و عالیاش، درباره رستگاری است و چنان خوب به این قضیه میپردازد که عملا این اثر را چند درجه بالاتر از آثار معمول این ژانر قرار میدهد.
جاده خشم در باب رستگاری است. مکس نمونه سنتی کسی است که راهش را گم کرده و در این دنیای بیرحم و بی آب و علف، به واسطه زندگی گذشتهاش، سرگردان و به دنبال هدفی برای رفتن به سوی آن است. در واقع تفاوت این آدم با مثلا “جوی جاویدان” و افرادش در همین است. اینکه او به دنبال رستگاری در این جهان وحشی میگردد در حالی که اکثر شخصیتهای فیلم، خود را در دنیای اطرافشان حل کردهاند. اینجاست که نقش جوی جاویدان پررنگ میشود. کسی که به این افراد بیهدف، هدفی واهی و دروغین برای تحکیم حاکمیت خود داده است. میلر در خلق دنیای مدمکس، نیم نگاهی نیز به اسطورههای شمالی داشته است. جو جاویدان نمادی از اودین، خدای خدایان اسکاندیناوی است. گریم و هیبت ظاهریاش نیز همین را تداعی میکند. او مردم را به وسیلهی کنترل آب به بردگی خود گرفته و افراد زیر دستش را نیز به امید “والهالا”، خام کرده است. افرادی که چون اهداف والایی برای زندگی خود ندارند، لاجرم به وعده تالار والهالا، از همه چیزشان در راه جوی جاویدان میگذرند. اما والهالا چیست؟ تالار کشتگان در اساطیر اسکاندیناوی، همان بهشت خودمان است که البته مخصوص افرادی است که در راه افتخار و اهداف والا، با شرافت و شجاعت جنگیده و کشته شدهاند؛ افرادی که در فرهنگ ما به آنها شهید میگوییم. آنها در والهالا با اودین، ثور و دیگر ایزدان به خوبی زندگی میکنند تا در روز موعود یعنی “راگناروک”، در کنار اودین و فرزندانش در نبرد نهایی با تاریکی بجنگند. استفاده بسیار بجای میلر از چنین افسانه و باوری، به خوبی توانسته انجام کارهای انتحاری پسران جنگ و شجاعت گاها احمقانه آنها را در راه هدفی که جو برایشان هدفی والا ترسیم کرده، توجیه نماید.
اما گفتیم که مدمکس درباره رستگاری است و نشان میدهد که راه آن الزاما برای همه افراد یکسان نیست. میلر این موضوع را در قالب سه شخصیت کلیدی فیلم به نمایش میگذارد. مکس، فیوریوسا و ناکس در پایان هر کدام به شکلی به رستگاری میرسند. اما چگونه؟! در ادامه مسیر هر کدام از این سه نفر را ترسیم خواهیم کرد.
- مکس شخصت اصلی داستان است. چیزی که آرامش مکس را به هم زده، نه جهان پساآخرالزمانی اطرافش و توحش آن، که گذشته خودش است. در واقع مکس به گذشتهی دردناکش زنجیر شده و نمیتواند بار گناهی که بر دوش خود حس میکند را زمین بگذارد. او ترجیح داده مدام در فرار باشد، از دشمنانش و علیالخصوص از خودش و گذشتهاش. در همین احوال است که مکس ناگهان خود را در موقعیت مشابهی نسبت به گذشتهاش مییابد. جایی که باید انتخاب کند. انتخاب بین فرار یا ماندن. فراری که مطمئنا بر دردهای درونیاش میافزاید یا ماندنی که در نهایت معلوم نیست به مرگ خودش و اطرافیانش میانجامد یا خیر. با این حال مکس ماندن و جنگیدن را برمیگزیند اما قوس شخصیتش در جایی شکل میگیرد که برای ماندن باید در برابر گذشتهاش بایستد. باید خود را ببخشد و این گونه است که مکس راه رستگاری را مییابد. مکس هنگامی رستگار میشود که نه تنها خود را میبخشد، که به سان قهرمانان سنتی وسترنهای جان فورد و دیگر آثار هالیوودی، گذشته را با فداکاریهای اکنون خود، پاک میکند.
- فیوریوسا شخصیتی فراتر از یک زن قهرمان دارد. او کسی است که به دنبال رستگاری در جایی دیگر است. جایی در دوردستها که فکر میکند زندگی و خوشی در آن هنوز جریان دارد. همین است که او را وادار میکند حرکت کند و به عروسهای جوان جوی جاویدان در راه رسیدن به خوشی و خوشبختی کمک کند و در عین حال خود نیز آرامشی که سالها منتظرش بوده برسد. اما شخصیت وی وقتی خم میشود و قوس خود را شروع میکند که میبیند رستگاری و خوشبختی جای دیگری نیست. فیوریوسا درمییابد که گاهی برای خوشخبتی نباید راه درازی را پیمود و این مهم در گرو تغییر دادن اطراف خودمان است. آنجاست که این زن میفهمد حالا باید همان مسیر صعب العبوری که تا رسیدن به رستگاری پوچش پیموده را دوباره برگردد. مسیری که در حین گذشتن از آن، خودش تخریب کرده و حالا باید دوباره راه خود را از ویرانههایی که خودش درست کرده، پیدا کند. فیوروسا نشان میدهد که نباید از بازگشت به عقب ترسید. او وقتی به رستگاری مورد نظر خود میرسد که در نهایت سعی میکند آرمانشهر رویایی خود را در همان مکانی که از آن فرار میکرد بسازد. وی متوجه میشود که گاهی رستگاری، تغییر اطراف است نه تعویض آن.
- ناکس شخصیتی عجیب دارد. وی در ابتدا عضوی از افراد زیردست جو یعنی یکی از پسران جنگ است که همان حماقتهای بقیه همرزمانش و هدفهایی واهی جو را دنبال میکند. ناکس رستگاری خود را در پیوستنش به جو جاویدان در تالار والهالا میداند. نقطه کلیدی در داستان وی، جایی است که از این هدف بواسطه اشتباه خودش دور و ناامید میشود. او میفهمد که دیگر در میان کشتگان باشرافت جایی ندارد. در همین ناامیدی، با یکی از عروسهای جو آشنا شده و هدف والای حقیقی را پیدا میکند. هدفی که پس آن ناامیدی، دوباره ناکس را احیا میکند. او بواسطه احساسی که تا به حال نداشته، یعنی دوست داشته شدن و دوست داشتن، هدف والایی در زندگی مییابد و تا پایان نیز از تلاش برای باور قلبی خود دست نمیکشد. ناکس وقتی رستگار میشود که در باورها و اهدافش تغییر ایجاد میکند. او به ما نشان میدهد که گاهی راه رستگاری در درون انسان و نگاهش به زندگی است. در واقع گاهی تغییر در درون باعث سعادت میشود و نه تغییر اطراف.
جاده خشم اکشن بی نظیری است اما در کنار این همه اپینفرین و نوراپینفرین، باز هم برای مخاطب باهوش و طالب محتوای سینما نیز حرفهای خوبی برای گفتن دارد. این حرفهای خوب را از دست ندهید.