یک اتفاق ساده به معنای واقعی یک اتفاق ساده را روایت میکند. روایت کودکی که درگیر بیماری مادر و کمک به پدر خود برای فروش ماهی است و همهی وقت خود را صرف آنها میکند. همین موضوع باعث میشود که او دچار افت تحصیلی شود. همانند دو فیلمی که شهید ثالث بعدازاین فیلم میسازد (در غربت و طبیعت بیجان) کارگردان برشی کمرنگ، کم دیالوگ و ملالآور از زندگی یک خانوادهی معمولی را روایت میکند. برشی که طی آن با میزانسنی کاملاً مات و بی لوازم ما را درگیر روزمرگی و تکرار زندگی میکند.
ازنظر بسیاری، سهراب شهید ثالث پیشروترین سینماگر تاریخ سینمای ایران است. شهید ثالث از معدود فیلمسازان ایران است که برای اولین بار از گفتمان قهرمان و ضدقهرمان خود را به دور داشت و روایتهای خرد را جایگزین حکایتهای پر زدوخورد و چالش سینمای زمان خود کرد. سینمای شهید ثالث عاری از قضاوتها و پیامهای اخلاقی و پیراسته از هرگونه روایت پیوسته و جذابی که سینمای زمان خود و حتی سینمای بعدازآن میپسندید است. بیتردید انتخاب نماها و روایت و تحلیل، همان تلاشی است که شهید ثالث برای نشان دادن وجه زمخت زندگی به مخاطب به کار میگیرد و دقیقاً موضوع تکرار مدنظر اوست. علاقهی سهراب شهید ثالث به برداشتهایی در نمای دور و تصویرهایی با عمق میدان زیاد که خطوط راهنما آن را همراهی کنند بهوفور به چشم میخورد. در یک اتفاق ساده خطوط راهآهن عمق میدانی که شهید ثالث مدنظر دارد را راهنمایی میکنند. یا در صحنهای دیگر دانشآموز را نشان میدهد که باید راهروی طولانی مدرسه را طی کند. در تصویربرداری از کوچهها و نیزارهای کنارهی رودخانه نیز از همین نوع فن استفاده میشود. اینگونه تصاویر با این نوع استفاده از عمق میدان، میتواند بهراحتی بیمقصد و بی مبدأ بودگیِ وضعیت فعلی انسانی که وی راوی آن است بهدقت شرح دهد.
برای شهید ثالث این نکته بسیار شایان اهمت است که انسانی که حتی بهواسطهی فردیت خود هم شناسایی نمیشود، دیگر نه تاریخی و نه سرانجامی در جامعه ندارد. او نه وامدار گذشته است و نه نویدبخش آیندهای مطلوب. تنهایی همهی آن چیزی است که باید او تا همیشه حامل آن باشد. کودکی که در بسیاری از نماهای فیلم تنها میدود و این دویدن هم چنانی که از سر ضرورت است بیمعنی و پوچ جلوه میکند. شهیدثالث با استفاده از صداهای زیرمتن توانسته آنچه را که نمیخواسته یا نمیتوانسته در قالب دیالوگ یا تصویر نشان دهد، با صداهایی همچون صدای قرائت سورهی ناس توسط دانش آموزان در زمانی که مادر بیمار او به مدرسه فراخوانده شده و همچنین صدای زوزهی جان دادن سگی در هنگام مرگ مادرش، خشک و صوری بودن روابط را در محیط زندگی شخصیت شرح دهد. این خلاقیت او که تا آن روز بسیار کم مورد توجه قرار گرفته بود برای نشان دادن وضعیت کنونی و نحوهی ارتباط میان شخصیتها به شدت کارآمد ظاهر میشود. او از اولین کسانی است که برای صدابرداری فیلم خود از دو صدابردار، یک دستیار صدا و یک تدوینگر صدا استفاده میکند تا مشکل عدم تطابق و همزمانی صدا و همچنین صداهای اضافه و تغییر محیط را حل کند.
لحنی که شهید ثالث برای نقل خود انتخاب میکند فاقد شخصیت مسلم است. تمام شخصیت کودکی که در این فیلم دیده میشود در تکاپویی وی با محیط پیرامونی شکل میگیرد. او نه عادتی از سر کودکی دارد نه هویتی بلکه بهواسطهی دوری یا نزدیکی با اتفاقات اطراف و مشخص کردن نسبت خود با آنها به یک همگرایی با آنان میرسد. نقد شهیدثالث به جامعهای که شخصیت را از افراد سلب میکند آنجا به اوج خود میرسد که درصحنهای بازرس ادارهی آموزش و پرورش از کلاس دیدن میکند و معلم از شاگردی میخواهد که شعری را که حفظ کرده در حضور وی بخواند. شاگرد هنگام خواندن شعر از هر نوع لحن و آهنگی خالی است و شعری که او میخواند تنها شعری راجع به ایران است که محمول هیچ نوع معنایی نیست. بلکه صرفاً به خاطر آنچه که به ظن وظیفه بوده آن را حفظ کرده است. در این وضعیت از همگونی و بی کنشی، مرگ مادر همچون اتفاقی ساده بروز میکند. اتفاقی که در آن کودک همچنان بی نقشی خود را حفظ میکند و ریتم و آهنگ زندگی هم چنان ملالآور و بیرنگ ادامه دارد. در این نوع از رابطه، انسانها تنها درون چارچوبی بیمعنی نقش خود را همچنان حفظ میکنند. او از سرنوشت محتوم خود گریزی ندارد. تنها تغییر پیش آمده، دویدنی است که دیگر علت وجودی آن وجود ندارد.