شکارچیانِ اعصاب؛ نقد فیلم «شکارچیان روح»
فیلم «شکارچیان روحِ» سال 1984 یکی از آن آثار کالت و کلاسیک سینماست که طرفداراناش تعصب خاصی روی آن دارند. شکارچیان روح ضمن اینکه ایدهی جذابی داشت، رویکرد جالب و بامزهای را هم نسبت به آن پیاده کرده بود که دیدن فیلم را به یک تجربهی خوب تبدیل میکرد. اما هالیوود نمیتوانست اجازه دهد که این مجموعه هم در آرامش بخوابد و باید آن را بازسازی میکرد تا با مشت و لگد و اجبار هم که شده، نسل جدید را با آن آشنا کند. نتیجه، تولد یک شکارچیان روح جدید است که چهار شخصیت مرد را با چهار شخصیت زن عوض کرده و یک بودجهی نجومی هم صرف آن شده است که البته در فیلم نمود ندارد. در ادامه به نقد فیلم «شکارچیان روح» خواهیم پرداخت.
شکارچیان روح یک فستیوال بزرگ از اشتباهات مختلف است. اشتباه اول فیلم این است که میخواهد همه چیز را توضیح دهد. این در حالی است که مخاطبان توضیح نمیخواهند. وقتی فیلم اصلی را مشاهده میکنیم، برای ما مهم نیست که نماد مجموعه از کجا آمده، اصلأ این اسلحههای عجیب و غریب چگونه ساخته شدهاند و چگونه روی روحها کارکرد دارند. سازندهی فیلم اصلی، «ایوان رایتمن» هم به این موضوع واقف بود و به جای تلاش برای توضیح هرچیز کوچک، تمرکز اصلی فیلم را بر روی مقابلهی شکارچیان و ارواح قرار داد، جایی که جذابیت بیداد میکرد و به مخاطب همان چیزی را نشان میداد که وعده داده بود. اما در فیلم جدید، «پل فیگ» تلاش میکند تا چیزهای غیرضروری به مخاطب نشان دهد و این نشان دادن جز کُند کردن جریان داستان و تلف کردن وقت، فایدهی دیگری ندارد.
اشتباه دیگر اثر در بخش کمدی صورت میگیرد، به شکل عجیبی دیالوگهای طنز فیلم فاجعه هستند. «پل فیگ» تاکنون چندین بار از این سبک طنز استفاده کرده است، یعنی بیان دیالوگهای نامتعارف در موقعیتهای مختلف با یک لحن جدی. در واقع طنز در این است که جملات بامزه به صورت جدی بیان میشوند (چیز جدیدی نیست اما از امضاهای فیگ است و اینجا با کمی چاشنی مسخرهبازی هم همراه شده است). اما دیالوگهای اثر شاخص او، «ساقدوشها» کجا و این فیلم کجا. کیفیت شوخیها پایین است و همان شوخی ابتدایی فیلم در مورد باد شکم تکلیف را مشخص میکند. تقریبأ اکثر جوکهای فیلم نمیخنداند و حتی از ایجاد یک لبخند معمولی در چهرهی مخاطب عاجز است. تعداد بسیاری از شوخیها نه تنها خارج از چارچوب فیلم هستند، بلکه تمرکز ویژهای هم صرف آنها میشود و گاهی ممکن است یک دقیقهی فیلم صرف چیزی شود که نه به داستان و دنیای فیلم مربوط است و نه حتی ذرهای جالب است (شوخی در مورد فیلمهای پاتریک سوویزی را در نظر بگیرید). فیلم با ناموفق عمل کردن در بخش طنز، یکی از عناصر اصلیاش برای جذب مخاطب را از دست میدهد و در بخشهای دیگر هم خوب عمل نمیکند تا کمی جلوی ضرر را بگیرد.
شکارچیان روح، متأسفانه در خلق هیجان، تعلیق یا به طور کلی ایجاد هرنوع احساسی ناتوان است. فیلم تقریبأ هیچ سکانس خوب اکشنی تا فصل پایانی ندارد و وقتی هم سرانجام این فصل اکشن نهایی آغاز میشود، همان کلیشههای همیشگی سکانسهای اکشن را شاهد هستیم و سازندگان از نمایش هرگونه سکانس نوآورانه یا جاهطلبانهای خودداری کردهاند. فیلم آنقدر از نظر ریتم ضعیف عمل میکند که وقتی مخاطب به وسط فیلم میرسد، عملأ حوصلهاش سر رفته و دیگر از انتظار کشیدن برای تماشای یک چیز هیجانانگیز، خسته شده است. حال فیلم را با نسخهی اصلی مقایسه کنید که پر از انرژی بود و از نظر اکشن هم، با آن بودجه 30 دلاری، چندین برابر بهتر عمل کرده بود.
فیلم از نظر جلوههای ویژه هم عملکرد مناسبی ندارد. مصنوعی بودن سکانسهای ارواح و نورهای رنگارنگ، کاملأ هویدا است و این جلوههای کامپیوتری از جزئیات خوبی برخوردار نیستند. حداقل انتظار میرفت که فیلم از این نظر بتواند قانعکنندهتر ظاهر شود که این اتفاق رخ نداده است. به طور کلی فیلم از نظر فنی، کیفیت خارقالعادهای ندارد و در بحث فیلمبرداری و تدوین هم کاملأ معمولی پیش میرود. سازنده تلاش کرده تا در میان سکانسها، از بخشهای بامزهی لحظهای بهره ببرد که البته این کار را ناشیانه انجام داده است. فیلم خوشبختانه استفادهی درستی از موسیقی میکند و با الهام و گاهی استفاده مستقیم از موسیقیهای فیلم اصلی، توانسته در این بخش قابل قبول باشد.
اما در بحث بازیگران و شخصیتها، با یک مسئلهی خاص رو به رو هستیم. به نظر میرسد که مخاطب هدفِ شکارچیان روح، زنان بودهاند و اثر به شدت حال و هوای فمنیستی دارد، این در حالی است که فیلمهای اصلی حتی با حضور شخصیتهای مرد، هرگز چنین تفکری را تداعی نمیکردند. این جهتگیری برای یک فیلم بلاکباستری، اصلأ حرکت مناسبی نیست. البته فیلم در همان فمنیستی بودناش هم دچار نژادپرستی میشود! سه شخصیت سفیدپوست، آدمهای تحصیل کرده و باهوش هستند و شخصیت سیاهپوست، «پتی» یک کارمند سادهی مترو است که همانند سیاهپوستان کوچه و بازار صحبت میکند. تا اینجای کار را شاید بتوانیم توجیه کنیم، اما فاجعه آن جایی است که تنها شخصیت مرد داستان، «کوین» وارد میشود. او احمقترین و بیمغزترین شخصیت فیلم شکارچیان روح و احتمالأ یکی از بیمغزترین شخصیتها در میان آثار امسال است. او همانند یک معلول ذهنی عمل میکند و قابلیت درک جزئیترین چیزها را ندارد. این شخصیت (دیگر شخصیتهای مرد فیلم نیز به همین منوال احمق، خنگ یا عوضی هستند) یک توهین کامل به جنس مرد است و اگر حداقل بامزه بود، میشد حضورش را بخشید اما باید صادق بود و گفت «کریس همسورث» در این نقش یک افتضاح کامل است و حتی مقصر هم نیست. دیگر بازیگران فیلم، «ملیسا مککارتی» همان شخصیت همیشگیاش را بازی میکند و «کریستین ویگ» یکی از بازیهای ضعیفاش را ارائه میدهد. تنها بازیگری که کمی قانعکننده ظاهر شده، «کیت مککینون» است که بر بد بودن شخصیتاش غلبه کرده و توانسته هرازگاهی خوش بدرخشد. شخصیتهای فیلم اصلی هم حضوری افتخاری در فیلم داشتهاند که در این میان، حضور «بیل موری» به بدترین شکل ممکن صورت میگیرد! بیخود و بیجهت وارد داستان میشود، بیخود و بیجهت چند دیالوگ مضحک میگوید و در آخر بیخود و بیجهت از پنجره به بیرون پرت میشود!
فیلم شکارچیان روح اثری معمولی، خستهکننده و غیرضروری است که تنها یک کار را درست انجام میدهد و آن نابود کردن میراث نسخههای اصلی است. فیلم نه چیزی به قسمتهای اصلی اضافه میکند و نه این قابلیت را دارد که به عنوان یک اثر مستقل، روی پاهای خودش بایستد. استفادهی نادرست از کمدی، جلوههای ویژه و حتی عناصر داستانی فیلمهای اصلی (نمونهاش اسلیمر و مرد مارشملوئی) در کنار یک روایت کسل کننده و طولانی باعث شده تا شکارچیان روح تنها قادر به شکار یک چیز باشد و آن هم اعصاب و روان مخاطب بیچارهای است که گاهی از سینما فقط تفریح میخواهد و حتی همین خواستهی کوچک را هم بدست نمیآورد.