عقدهی ذهنیِ یک کوسه؛ نقد فیلم «آبهای کم عمق»
محبوبیت فیلمهای کوسهای با «آروارهها» اثر فراموش نشدنی «استیون اسپیلبرگ» آغاز شد و پس از آن، کارگردانها و شرکتهای بسیاری تلاش کردند تا با تقلید و ساخت آثاری با محوریت کوسه، گیشهها را فتح کنند و مخاطبان را به سینماها بکشانند. تلاشی که هرگز نتیجه نداد و هیچ فیلمی نتوانست در حد و اندازهی آروارهها ظاهر شود. شاید در چند دههی اخیر، فیلمهایی همچون «دریای آبی عمیق» ساختهی «رنی هارلین»، «آبهای آزاد» و «صخره» توانسته باشند تا حدی آن اتمسفر ترسناک گرفتار شدن در آب همراه با کوسه را به تصویر بکشند اما هیچکدام اثری به یادماندنی نبودند و حال فیلم «آبهای کم عمق» ساخته شده و قصد دارد یکبار دیگر در مدیوم سینما، مبارزهی انسان با نمایندهی نیروی طبیعت را به چالش بکشد. فیلمی که اگر در یک مقایسهی ناعادلانه آن را مقابل «آروارهها» قرار دهیم، حرفی برای گفتن ندارد اما حداقل دنیای کوچک ترسناک خودش را میسازد.
شروع فیلم همان چیزی است که مخاطب انتظار دارد، یک ملاقات کوتاه با موجودی که قرار است در ادامه، دمار از روزگار شخصیتها در بیاورد. با این تفاوت که شخصیتهایی در کار نیستند و ما تنها با یک نفر رو به رو هستیم: «نانسی». دختری که مادرش را از دست داده و حال به مکزیک سفر کرده تا به همان ساحلی برود که مادرش در دوران بارداری او، به آنجا رفته بود. البته نانسیِ قصه، حداقل در فصل ابتدایی با آن دخترکهای احمق فیلمهای ترسناک که خیلی زود کشته میشوند، تفاوت چندانی ندارد زیرا او به تنهایی سوار ماشین یک غریبه شده تا او را به ساحل ببرد. فیلم اما در بیست دقیقهی بعدی، تلاش میکند تا کمی درام بسازد و مخاطب را قانع کند که چرا باید به نانسی اهمیت دهد. ما کمی با خانواده او آشنا میشویم و کمی علاقهی او به ساحل را درک میکنیم، چندین نمای اسلوموشن مضحک میبینیم و همچون تبلیغات شامپو و زیرشلواری و.. چند دقیقهای را به تماشای سکانسهای موجسواری همراه با یک موسیقی رقصآور میگذرانیم. این فصل ابتدایی و درام متوسطش که میتوانست بسیار بهتر کار شود، در ادامه با ورود قاتل بزرگ و سفید داستان، از یاد میرود تا هیجان و تعلیق جای آن را بگیرد.
سازندهی فیلم، «ژاومه کویت-سرا» تا فصلهای پایانی، از نشان دادن کامل کوسه پرهیز کرده و سعی میکند او را مرموز نشان دهد. حرکتی بسیار منطقی که همیشه در آثار ترسناک جواب داده است. کوسهی مذکور اما تنها یک «حیوان» در فیلم ترسیم نشده، بلکه خواسته یا ناخواسته دارای شخصیتپردازی است، گویی فکر میکند، نقشه میچیند، عصبانی میشود. شخصیت داشتن کوسه ضمن اینکه از ذات این حیوان به دور است اما باعث شده تا حرکات او در فیلم غیرقابل پیشبینی باشد. به طور کلی این کوسه، در واقع یک کوسه نیست، بلکه یک موجود هوشمند دیگر است که در قالب کوسه عرضه میشود. زیرا کوسهها موجوداتی نیستند که حوزهی استحفاظی داشته باشند، یا با وجود غذای کافی (نهنگ گوژپشتی که آنجا مُرده) بازهم تا این اندازه به شکار انسان (که غذای موردعلاقهی آنها نیست) پافشاری کنند. اما این کوسهی بزرگ به نظر میرسد که قصد بازی کردن با شخصیت اصلی را دارد، حداقل باید فرض را براین بگذاریم، وگرنه کشته نشدن نانسی در همان حملهی اول را نمیتوانیم توجیه کنیم. کوسهای به آن بزرگی، چگونه میتواند با آن آروارههای قدرتمند، پای نانسی را قطع نکند یا حداقل یک اثر مرگبارتر برجای نگذارد؟ سوالی که شاید هر مخاطبی آن را بپرسد. کوسهی داستان البته هرچه قدر در طول فیلم خوب کار شده، در مبارزهی نهایی با نانسی تبدیل به یک افتضاح بزرگ میشود. سکانس کشته شدن او، چنان انیمیشن بدی دارد و به طور کلی آن بخش، از نظر منطقی چنان احمقانه کار شده که تقریبأ لذت فیلم را از بین میبرد. عجیب است که در میان این همه راه و روشی که میتوانستند برای کشتن این موجود انتخاب کنند، یک راه عجیب و غریب را انتخاب کردهاند و چرا روی این سکانس به خوبی کار نشده، جای سوال دارد.
نقش اصلی فیلم، «بلیک لایولی» با اینکه بازی قابل قبولی ارائه داده است اما انتخاب چندان خوبی نیست زیرا لایولی بازیگری است که در ابراز هیجانات مشکل دارد و در نقشهای ملایم، بازی بهتری ارائه میدهد. با این حال، او به خوبی توانسته در معدود سکانسهای دراماتیک، مخاطب را راضی کند و کمی تحت تاثیر قرار دهد. گریم مناسب او نیز به کمکاش آمده و حس آوارگی و سرگشتگیاش را به خوبی تداعی میکند. در فیلم یک مرغ دریایی زخمی به نام «استیون سیگال» هم داریم که عالی است. این پرندهی کوچک، حضور مهمی در فیلم دارد و هم برای مخاطب و هم برای شخصیت اصلی یک قوت قلب محسوب میشود.
«آبهای کم عمق» از نظر فیلمبرداری کیفیت مناسبی دارد و سازنده سعی کرده با قاببندیهای درست، لوکیشن جزیره را به خوبی ترسیم کند. موسیقیهای فیلم حال و هوای سریالهای جنایی تلویزیونی را دارند با این حال در بخشهای اکشن، کارکرد مناسبی نشان داده و هیجان خوبی منتقل میکنند. فیلم در تدوین هم عملکرد خوبی داشته است و شاهد کات خوردنهای متعدد و بیهدف برای بالابردن ریتم فیلم نیستیم (البته به جز بخش موجسواری که تصاویر تصادفی میبینیم). متاسفانه در بخش جلوههای ویژه همانطور که اشاره داشتیم، فیلم دچار مشکل بوده و خصوصأ در بخش پایانی، کمی از کیفیت و تعلیق اثر میکاهد.
«آبهای کم عمق» یک فیلم کوچک است که ادعاهای بزرگی ندارد و قادر است مخاطباش را راضی کند. شاید با یک کوسهی نامتعارف رو به رو باشیم که ظاهرأ نانسی برایش تبدیل به یک عقدهی ذهنی شده و شاید در فصل نهایی، فیلم کمی ناامیدکننده باشد اما همچنان اثر سرگرمکنندهای است. اتفاق خوب دیگری که در فیلم داریم این است که سازندگان به جای استفاده از فلش بک (همانند فیلم 127 ساعت) یا وارد کردن شخصیتهای فرعیِ بیمعنی و خروج از خط اصلی داستان، تمام تمرکز فیلم را بر روی شخصیت اصلی و ماجراهایش قرار دادهاند و به جای کش دادن فیلم، یک اثر جمع و جور و کوتاه ساختهاند. «آبهای کم عمق» با همهی کمی و کاستیهای کوچک و بزرگاش، فیلمی است که مخاطب را فراری نمیدهد.
دیدن فیلم ها ابهای کم عمق فوق العاده خیلی وحشناک بود باروانی کوسه ماهی به منتظر زن بامبارزه وحشت شد