خیلی دوری، خیلی نزدیکی؛ نقد انیمیشن «در جستجوی دوری»
با اینکه رقابت در بازار انیمیشن با حضور استدیوهای قدرتمند دچار کشمکشهای فراوان شده است اما باید قبول کرد که استدیوی «پیکسار» هنوز هم سرآمد است و بالاتر از همگان. در این میان از نظر ارزشی اگر بخواهیم حساب کنیم (با کنار گذاشتن دیزنی و سه اثر مستقلاش، «زوتوپیا»، «فروزن» و «شش قهرمان بزرگ») شاید تنها استدیویی که توانسته گاهی به پیکسار نزدیک شود، «دریم ورکس» بوده باشد. اما پیکسار هم همیشه در اوج نبوده است. این استدیو حداقل تا سال 2011 بی نقص کار کرد. هر اثر یکی پس از دیگری به شاهکار تبدیل میشد. حتی «ماشین ها» که در میان دیگر آثارهایشان، کمی ضعیفتر محسوب میشد، در نوع خودش اثر فوقالعادهای به حساب میآمد. اما «ماشین های 2» یک اتفاق بد بود. اثری که نه حس و حال پیکساری داشت و نه جذابیت همیشگیاش را. «شجاع» هم که سال بعد اکران شد با اینکه زیاد تحویلاش گرفتند، اثری از جنس ناب پیکساری نبود. اسکار بردناش را باید به پای رقبای ضعیفاش گذاشت. این سیر نزولی با «دانشگاه هیولاها» به اوج خود رسید. طرفدارانی که سال ها منتظر قسمت دوم این انیمیشن بودند، با اثری که درخور نام هیولاها باشد رو به رو نشدند. تا اینکه سرانجام انیمیشن «اینساید آوت» توانست ثابت کند که نبوغ پیکساریها هنوز زنده و سرحال است. «دایناسور خوب» هم حداقل از نظر سی جی آی، ساختارشکن بود. حال ساختهی جدید این شرکت، انیمیشن «در جستجوی دوری» از راه رسیده است که در ادامه به نقد و بررسی آن میپردازیم.
اولین چیزی که در این انیمیشن جلب نظر میکند، همان فضای آشنای قسمت اول است. «دوری» هرگز یک اثر مستقل و جدید جلوه نمیکند (که در اینجا یک نکتهی مثبت است) و در واقع آن حس آشنا و نوستالوژیک دنیای «نمو» در آن نمود دارد. اما این بدین معنا نیست که دوری همان نمو است و چند دلیل برای آن داریم. نمو به خاطر گرافیک جلوتر از زمان خودش در تاریخ ماندگار نشده و یک کلاسیک در نظر گرفته نمیشود بلکه به خاطر داستانگویی و فیلمنامهی تکاملیافتهاش در کنار تلفیق انیمیشن با قلب و احساس که آن معجون جادویی را به وجود آورد؛ ماندگار شده است. پیکسار اگر یک کار را خوب بلد باشد، همین استفادهی درست از عناصر بصری و گرافیکی برای داستانگویی و نشان دادن مفاهیم ارزشمند است. اما چیزی که باعث میشود دوری یک شاهکار تمام عیار نباشد، مشکلاتی است که در بخش داستانی و فیلمنامه دارد. اول باید بدانیم که ما با یک روایت کلاسیک هالیوودی مواجه هستیم، یعنی جایی که «آرزو» یکی از عناصر اصلی و محرک شخصیت اصلی است و در مقابل نیروها و عناصر بازدارنده را داریم (اینجا طبیعت و سرنوشت) و در انتها هم داستان به پایان میرسد. فیلمنامهی دوری از نظر استفادهی درست از عناصر تکرارشونده و موتیفها نیز مشابهی آثار قبلی پیکسار عمل میکند (و گاهی حتی بهتر) اما چیزی که باعث میشود کمی از نظر داستانی آن را ضعیفتر از آثار قبلی (خصوصا اینساید آوت) فرض کنیم، زنجیره رویدادهای فیلم است که چندان مستحکم نیستند. چیزی که باعث میشود یک اثر به تجربهی ناب سینمایی تبدیل شود، یکپارچگی آن است، اینکه اثر چه چیز جدیدی برای عرضه دارد، تا چه اندازه میان عناصر فرمالاش ارتباط وجود دارد و اینکه تا چه اندازه در تاثیرگذاری موفق است. دوری از این نظرات کمی دچار کاستی بوده و شاید این به آن دلیل باشد که «تصادف» یکی از عوامل اصلی اتفاقات پیش آمده در فیلم است (چند مثال کوچک: گرفتار شدن دوری، ملاقات بیمقدمه با «دستینی» که از قضا دوست بچگیهای اوست، برخورد غیرمنتظرهی دوری با «مارلین» و نمو در میان لولهها، پیدا شدن ناگهانی پدر و مادر دوری و… ). تصادف چیز بدی نیست و استفادهی مناسب از آن، جوابگو است اما استفادهی بیش از حد از آن شاید نشان از ضعف فیلمنامه داشته باشد.
تقریبا از دقیقهی بیست، مشاهده میکنیم که «تصادف» یا در واقع «سرنوشت» به شکلی افراطگونه داستان را پیش میبرد و شخصیتها در موقعیت پیش آمده، راهی برای رسیدن به مرحلهی بعدی پیدا میکنند و سپس یک اتفاق دیگر رخ میدهد که از دست شخصیتها خارج است اما آنها یک بار دیگر باید از آن عبور کنند (پیکسار در نمو هم بعضا از چنین رویکردی استفاده کرده بود اما همه چیز هوشمندانهتر بود و تا این اندازه به آن خلاصه نمیشد) .در این میان، شخصیت دوری با حافظهی عجیب و غریباش، کسی است که فیلم را جلو میبرد و در واقع هرگاه که در اثر به بن بست میرسیم، مغز او به واسطهی یک فلشبک و یادآوری یک چیز کوچک، دریچهی جدیدی باز میکند. دوری در فصل پایانی، کمی از منطق هم دور میشود، منظور ما منطق دنیای واقعی نیست، منطق درون اثر است. کمتر دیدهایم که پیکسار منطق درونی اثرش را به این شکل نقض کند. در سکانسهای پایانی دوری و «هنک» – همان هشتپای جذاب قرمز – شروع به کامیونسواری میکنند، اینکه هشتپای داستان چگونه در کمتر از چند ثانیه، قابلیت رانندگی پیدا میکند به کنار، اینکه چگونه بدون دیدن، چنین خوب همهی ماشینها در رد میکند، جای تعجب دارد. چنین پایانبندیای شاید حتی یک کودک را هم متعجب کند. به نظر میرسد که هدف وجود این سکانس، «جدی نگرفتن» پیکسار بوده باشد و اینکه تصمیم گرفتهاند کمی سادهانگارانهتر از همیشه رفتار کنند (که آدم را یاد اثر ضعیف ماشینهای 2 میاندازد، آنجا نقطهای از دوران کاری پیکسار بود که عملا همه چیز را رها کردند، این بیرمقی در بخش پایانی معمولی دوری هویدا است). مشکلات مذکور شاید کمی توی ذوق بزنند اما خوشبختانه به تجربهی سینمایی مخاطب ضربه نمیزنند. دوری با همان داستان کلیشهای «سفر برای یافتن»، مخاطباش را خوشحال میکند، ناراحت میکند و گاهی به فکر میاندازد و همهی اینها را بدون شعار دادن، دراماتیکبازی افراطی و لوسبازیهای مرسوم انیمیشنی انجام میدهد.
جذابیت بصری در جستجوی دوری تمامشدنی نیست. به جز چند محیط که کمی گرد و خاک گرفته و کهنه هستند، حس زندگی در بسیاری از سکانسها بیداد میکند و انرژی مضاعفی به مخاطب میدهد. امکان ندارد عاشق زیبایی باشید و از ظرافت و دنیای بزرگ رنگارنگ دوری لذت نبرید. همهی محیطها از جزئیات خوبی برخوردار هستند، از یک تکه سنگ تا یک سطل قدیمی سبزرنگ. مشخصا روی تک تک عناصر موجود در فیلم فکر شده است و به اینها طراحی شخصیتها را هم اضافه کنید که بهترین شکل ممکن صورت گرفته است. بعضی از شخصیتها همانند «هنک» از جزئیات ریز و ویژهای برخوردارند و بعضی از شخصیتها همچون «دستینی» و «بیلی» سادهتر طراحی شدهاند اما به شکلی جذاب که دوستانه بودن این شخصیتها را نشان دهد.
در بخش صداپیشگان، دوری بینقص عمل کرده است. «الن دیجنرس» گویی برای صداپیشگی نقش «دوری» متولد شده است و توانسته به خوبی ابعاد شخصیتی این ماهی کوچک را به واسطه صدایش ترسیم کند. «آلبرت بروکس» افسانهای نیز یک بار دیگر بر روی مارلین پدر نمو صحبت کرده است و شنیدن صدایش لذتبخش است. شخصیت مارلین از همان قسمت قبلی، یک ماهی حساس و نگران به تصویر کشیده شده بود که از همه چیز میترسد و سریع دچار استرس میشود، در کنار چشمهای او، احتمالا مهمترین فاکتور در خوب درآمدن این شخصیت، صدای بروکس است. «کتیلین اولسن» در نقش دستینی و از همه مهمتر، «اد اونیل» در نقش هنک، جذابترینهای فیلم هستند. اونیل، با صدایش به خوبی توانسته ما را دچار شک و تردید کند که آیا هنک یک شخصیت منفی است یا مثبت، او طوری کلمات را بیان میکند که در کنار بامزگی، کمی مرموز و متفکرانه باشد و مخاطب نتواند حداقل در نیمهی ابتدایی به طور دقیق حدس بزند او یک موجود خوب است یا خیر.
در ضمن، آن موسیقی آخر فیلم، بازخوانی آهنگ «فراموش نشدنی» با صدای «سیا» از نظر ریتم و فضای شعر با حال و هوای اثر و فصل پایانی تناسب چندانی ندارد و حتما شما هم حس کردید که به این دلیل آن را آنجا قرار دادهاند تا یک نامزدی اسکار بدست بیاورند یا شاید حتی برنده شوند.
در جستجوی دوری یک تجربهی ناب پیکساری دیگر است، بااینکه داستان گاهی آن چیزی نیست که باید باشد اما یکبار دیگر مفاهیم ارزشمند زندگی، به مخاطب یادآوری میشود و او را احساساتی میکند. باید به پیکسار تبریک گفت که چنین محکم از خانواده، دوستی و مهربانی صحبت میکند و در کنار تمام حرفهای مهمی که میزند، هرگز سرگرمی را فراموش نمیکند. در جستجوی دوری همانند بسیاری از آثار این استدیو، یک بسته کامل است که برای هرکسی یک چیزی دارد. اگر بخواهیم در جستجوی دوری را با دیگر آثار امسال مقایسه کنیم، در زیر سایه «زوتوپیا» قرار میگیرد و اگر بخواهیم با در جستجوی نمو مقایسه کنیم، آنچنان جادویی و پر اوهام نیست اما همین که حرفهای انسانی میزند، «مخاطباش» را خوشنود میکند و حسی خوبی به او میدهد، فارغ از چیزهای دیگر ارزشمند است.