صفی یزدانیان چیز دیگری از سینما میخواهد و این هم در فیلم پیشین و هم در فیلم کنونیاش به وضوح دیده میشود. او نه به دنبال خلق درامی جذاب و پرکنش است، نه میخواهد مخاطب را بخنداند و جوابش را در گیشه بگیرد و نه فیلمهایی میسازد که دردانه مراسمهای مختلف سینمایی بشوند. اما اثر قبلیاش «در دنیای تو ساعت چند است؟» شبیه قلابی عمل کرد که کسانی که شبیه او و جهان بینیاش را بودند را به سختیگیر انداخت و آنها بارها و بارها و بارها فیلم ملایم و دلنشیناش را تماشا کردند. فیلمی که گویی از دنیایی دیگر آمده بود. پر بود از سرک کشیدنها و بازیگوشیهای کودکانه، پر بود از اشتیاق و پر بود از خاطره و عشق به موسیقی. موسیقیای که هنوز، پس از چندین سال هنوز گوش میشود و در پلی لیست کافهها سر و کلهاش به کرات پیدا میشود. و حالا یزدانیان به سراغ خلق اثر دیگری رفته است. اثری که تا حد زیادی دنباله رو فیلم اول اوست. در ادامه با نقد و بررسی فیلم ناگهان درخت همراه گیمنیوز باشید.
یزدانیان ناگهان درخت را با یک دیالوگ شک برانگیز و در عین حال طنزآمیز آغاز میکند. فیلم بازیاش با راوی غیرقابل اعتماد و گیجش، که با لحن و خوانش گرم پیمان معادی به دیگر فیلمهای جشنواره نشان میدهد که راوی باید چه خصوصیاتی داشته باشد، تا جای خوبی ادامه میدهد. فیلم لبریز از شوخیهای فرمی و متنیست. شخصیتهایش دوست داشتنی اند. اتفاقات لذت بخش اند. فیلم بدل به یک سفر دلانگیز شده، مشابه آنچه شخصیت اصلی از دلتنگی آن حرف میزند. فیلم موقعیت خلق میکند، شوخی خلق میکند و مخاطب را سرگرم و آرام نگه میدارد.
پیچش داستان و دستگیری شخصیت اصلی، با هوشمندی و شوخ طبعی تحسین برانگیزی رخ میدهند. اما از همین جا گویی چیزی تغییر میکند. فیلم بازیگوش و خجسته یزدانیان ناگهان بدل به یک درام با شوخیهای کوچک میشود. بدل به یک اثر کندتر، بدل به یک اثر خطی که راوی شوخ طبعش را از یاد میبرد. انگار نه انگار که از اول داستان، راوی با دانستن ادامه و پایان انقدر شوخ طبع بوده و با دانستن سختیهای بعدیاش از کودکی و نوجوانی و جوانیاش با چشم خاطرهبازی عبور کرده است و این تغییر لحن ناگهانی او نه فقط بدسلیقگی، که خراب کردن هرچیزیست که فیلم تا اینجا به دست آورده است.
با کند شدن ریتم فیلم و گیر کردنش در زمان حال و سیری خطی، تنها چیزی که از لحن پیشین فیلم باقی میماند، گرمی رفتار برخی کاراکترها و عادتهای گاهاً عجیبشان است. فیلم از اینجا به بعد شبیه به همه فیلمهای دیگر سینما راجع به وصال دیرهنگام میشود و به آرامی در مردابی فرو میرود که اصلاً انتظار حضور فیلم در نزدیکی آن نمیرفت. یزدانیان که دوربینش در عین سادگی شباهت زیادی به دوربین فیلمهای صامت اوایل قرن بیست و شوخیهای فرمی باستر کیتون دارد، در ادامه تبدیل میشود به یک دوربین دور و بدون زبان، یک بیننده صرف نه ابزاری که تا به اینجای کار راوی با آن به زندگیاش سرک میکشیده و این ناهمگونی که هم در متن و هم در اجرا حضور دارد، فیلم را عقب و عقبتر میبرد تا فیلم به لبه پرتگاهی میرسد که شرایطش را نگران کننده میکند.
فیلم مشابه سفرهای خانوادگی کوه و جاده را با کمترین تلاش در قاب بندی و گزیده بینی مقابل دوربین میبرد تا بیش از آنکه یادآور و بازساز حسی در مخاطب باشد، ضعف فیلم در رساندن حسی عمیقتر را متداعی کند. فیلم به صحنههایی میرسد که نه کارکرد روایی دارند و نه شخصیتهایش را توسعه میدهند. فیلم در طول و عرض ایستا میشود و به جز حرکت جغرافیایی شخصیتها برای رسیدن به لوکیشنی که پایان روایت در آنجا رخ میدهد، حرکت دیگری ندارد و اینگونه جایگاه شخصیت اصلی و درام کار هرچه بیشتر از دریچه حسی مخاطب دور میشود و این شکست بزرگی برای یزدانیانایست که در فیلم همه تلاشش بازسازی و انتقال و درک حسهایی بوده که در کمتر فیلمی حاضر است.
فیلم با یک رویداد ناگهانی و نابهنگام به پایان میرسد. با میزان سنی که یادآور متنهای آلبیست. با پرداختی که مخاطب را با چینش بصریاش شکه میکند ولی درگیر نه. پایان فیلم همانند هرچه فیلم پس از دستگیری به آن بدل شده، بی میوهاست. بازخوانی صحنهایست که در زمان خودش خوب جواب داد اما حالا خارج از روایت و متظاهر جلوه میکند. تخریب شخصیتی مادریست که تا به اینجا گونه دیگری از پیرزن بوده، یک زن جوان و خوش ذوق در بدنی پیر شده و نه یک موجود فرتوت و ناتوان که مایه ترحم یا تأسف راوی یا مخاطب شود.
وقتی که تیتراژ پایانی با موسیقی دل انگیزش به روایت پایان میدهد، قابل فهم نیست که دلیل حضور صحنه اول چیست. دلیل نوزاد بودن کودک در آن صحنه و نوجوانیاش در صحنه پایانی چیست. چرا راوی تمام آن بخشهای خوش ریتم را روایت کرد و این بخشها چه چیزی به باقی روایت اضافه میکردند. فیلم از میانه به دو پاره و دو فیلم مجزا بدل میشود. دو پارهی غیر هموزن و ناهمسطح. یک پاره بازیگوش و دوست داشتنی و یک پاره نیمه دراماتیک و بدون روایت. اگر تمام اتفاقات و اطلاعاتی که پس از آزادی شخصیت اصلی در پاره دوم روایت به مخاطب داده میشود را لیست کنیم، با مواد اولیهای مواجه میشویم که برای روایتی پنج دقیقهای هم ناکافیست.
یزدانیان در فیلم جدیدش نشان داد که کودکانگیاش می تواند بارها و بارها تکرار شود و باز دل انگیز باشد. میتواند نوع خاصی از سینما را با مخاطبان عاشقی که شیفته او و آثارش هستند خلق کند. تنها به شرطی که به خودش و به بازیگوشیهایش وفادار بماند و شبیه آدم بزرگهای دیگر رفتار نکند.