مضمون اصلی فیلم «ماتریکس» (The Matrix) البته بدون شک چیزی جز تمثیل غار افلاطون نیست. اگرچه ممکن است برای برخی تماشاگران این فیلم، موضوع به این واضحی نباشد، تقریبا از هر زاویهای به فلسفهی این فیلم بنگریم متوجه این ارتباط خواهیم شد. در ادامه نگاهی فلسفی خواهیم داشت به فیلم Matrix ساختهی واچوفسکیها.
در اینجا لازم است تا به طور خلاصه دربارهی تمثیل غار که افلاطون از آن صحبت میکند توضیح دهیم. در کتاب «جمهور» افلاطون و سقراط به استعارهای در توصیف فلاسفه دست مییابند: در تاریکی یک غار، مردمانی از کودکی روبروی دیواری زنجیر شدهاند. پشت سر آنها دهانهی غار با دیواری است که پشت آن مردمانی دیگر چیزهای متفاوتی را بر دوش خود حمل میکنند.
آنها اما برخلاف مردمان در غار زنجیر شده نیستند، سایهشان روی دیوار روبروی غار میافتد و صدایشان به صورت پژواکی نامتقارن در غار شنیده میشود. یکی از اسرا ناگهان آزاد میشود و از غار خارج میگردد، ابتدا از شدت روشنایی برای لحظاتی کور میشود و سپس درمییابد که آنچه تا کنون میدیده و میشنیده، واقعیت نبوده است.
فرد آزاد شده طبیعتا به غار برمیگردد تا دیگران را آگاه کند، و آنها را از بند برهاند، اما آنها که کل عمر خویش را در این وضعیت بودهاند و در همین حال رشد کردهاند حرف او را باور نمیکنند. نه فقط این، که در مقابل آن ایستادگی میکنند و در نهایت او را به قتل میرسانند.
در ماتریکس، یک دوگانهی متافیزیکی وجود دارد. دو سطح از دنیا: بیرون از ماتریکس واقعیت (رئالیتی) است، و درون آن دنیای توهم.
نئو و سقراط
میتوان بین این دو شخصیت ارتباطی معنادار برقرار کرد. فیلسوف (در تلاش برای آگاهی بخشی به دیگران) همان سقراط در روایت افلاطون در جمهور است. مشخصا افلاطون در تلاش بوده تا داستان زندگی استاد خود (سقراط) را روایت کند، که در زمانهی خود تلاش میکرد تا دیگر آتنیان را با دلایل خود نسبت به حقیقت آشنا کند (پیتیا (Pythia Oracle) غیبگوی معبد دلفی او را آگاه و مامور کرده بود)، اما در نهایت به مرگ با شوکران محکوم گردید.
در ماتریکس تطابق سقراط با نئو مشخص به نظر میرسد. نئو نیز اوراکل (دانای کل) را میبیند، درست مثل سقراط او نیز انتخاب شده و باید مردم خود را نجات دهد، و درست مثل سقراط او نیز پس از رهایی از غار، از نور حقیقت برای لحظاتی کور میشود. این یک دیالوگ انتخاب شده از ماتریکس است:
مورفئوس: او (ماتریکس) دنیایی است که نگاه تو را چنان با شدت به خود جلب میکند که از دیدن حقیقت غافل شوی.
نئو: کدام حقیقت؟
مورفئوس: که تو یک بردهای. مثل همهی آنهای دیگر در بند زاده شدهای. دنیا (ماتریکس) زندانی است که در آن نه امیدی هست، نه مزهای یا بویی، یک زندان برای ذهن تو.
ماتریکس و روش سقراط
همچنین میتوان به رابطهی شاگرد و استادی سقراط و افلاطون نگریست و مشابه آن را در فیلم ماتریکس پیدا کرد. چیزی که احتمالا در ابتدای فیلم بین مورفئوس و نئو به وجود میآید و پیش از آن برای مسیح صادق است.
به علاوه باید به نمود شخصیت «خائن» نیز اشاره کرد، شاگرد مخالفی که در نقش دشمن در جهت عکس هدف حرکت میکند. در داستان افلاطون و سقراط، این نقش به ارسطو محول شده است. قطعا در اینجا ارسطو از نگاه سقراط به جهان فاصله میگیرد و نظریهی خود را مطرح میکند. او میگوید که راه شناخت جهان از احساس میگذرد، از تجربهی احساسی (روندی که بعدا شناخته میشود). به عبارت دیگر، ارسطو برای نوعی «بازگشت به غار» تئوری میسازد.
در ماتریکس «سایفر» همین مسیر را دنبال میکند: ایدهی «ماتریکس بسیار واقعیتر از این جهان واقع است» مطرح میشود و با امید بازگشت به رحم یا همان غار، او ادوات مخصوص خود را فراهم میکند، همانگونه که یهودا مسیح را برای رومیها مهیا کرد. (ارسطو = سایفر = یهودا)
اگر مسیح یک تشابه آشنا به نظر میرسد به این خاطر است که اشتراکات زیادی با سقراط دارد. هر دوی آنها توسط مردم خودشان به مرگ محکوم شدند، در حالی که هر دو ناجی بودند و برگزیده و آزادیبخش. و علاوه بر این، دین مسیحیت در اصول و عقایدش شباهتهای بسیاری به ایدههای افلاطون دارد.
سقراط، مسیح و نئو انگار که یک شخص واحد هستند، اما نه از نظر تاریخی که از نظر ایدئولوژیکی. در نهایت یک شخص مهم دیگر وجود دارد: تثلیث. (Trinity – نام شخصیتی در ماتریکس) او در واقع ضلع سوم مثلث نئو-مورفئوس-ترینیتی است.
ماتریکس به عنوان یک فیلم فلسفی
با وجود این استعارهها، بسیار بعید است که نویسندگان فیلم منظوری فلسفی از آنچه خلق کردهاند نداشته باشند. در نهایت اینکه در این فیلم وضعیت زندگی انسانها به شکل بردههایی در بند و شکلگرفته از جامعهی مصرفگرا ترسیم میشود، که توسط ماشینها عینیت یافتهاند تا به عنوان گونهی ضعیف زندگی کنند.
در نتیجه ماتریکس قادر است توجه بیشتری را به خود جلب نماید. فیلمی است بسیار محترمتر و پیچیدهتر از آنچه در نگاه اول ممکن است به نظر آید.
ماتریکس به عنوان یک بهروزرسانی برای تمثیل غار افلاطون عمل میکند و همزمان به مسیحیت و معضلات طبقاتی نیز نقب میزند.
بد نیست یک بار دیگر این فیلم را با نگاهی تازه تماشا کنید.