بررسی قسمت دهم فصل ششم «بازی تاج و تخت»
هشدار: متن زیر قسمتهای عمده ای از سریال را لو خواهد داد.
بادهای زمستان نیز این هفته از شبکهی اچ بی او به روی آنتن رفت و پروندهی فصل ششم سریال بازی تاج و تخت بسته شد. این قسمت هم به سان قسمت نهم بسیار خوب و خوش ساخت از آب درآمده است . علاوه بر اینکه تعدادی از تئوریهای بسیار بسیار مهم دنیای سریال را به سرانجام رساند، چندتایی سورپرایز قابل توجه و جذاب نیز رو کرد. میگل ساپوچنیک بار دیگر با کارگردانی بادهای زمستان ثابت کرد استاد خلق تعلیق و هیجان است. امیدوارم از او در آینده خیلی بیشتر از اینها بشنویم.
جذابیتها و بخشهای هیجانانگیز زیادی در بادهای زمستان اتفاق میافتد اما هیچ کدام به گرد پای اتفاقات قدمگاه پادشاه هم نمیرسد. سرسی در یک اقدام دیوانهوار، معبد اعظم بیلور را به هوا فرستاد! این اتفاق کاملا قابل پیشبینی بود و از ابتدای فصل در جاهای مختلفی به آن اشارههایی شده و سرنخهایی به نمایش گذاشته شده بود با این همه باز هم مثل نبرد حرامزادهها، ساپوچنیک توانست از یک اتفاق قابل انتظار، یک سکانس پر از تعلیق و فوقالعاده را بیرون بکشد. همهی مخالفان سرسی در معبد اعظم جمعاند… همه آمدهاند تا خواری و خفت ملکهی مادر را تماشا کنند. از گنجشک اعظم گرفته که سر لوراس را هم مثل بقیه به نابودی کشانده، تا مارجری و حتی عموی سرسی. هیچ کدام اما خبر ندارند چه خوابهایی برایشان تدارک دیده شده. نکتهای که باید دربارهی بازی تاج و تخت همیشه به یاد داشته باشیم، این است که دو چیز غالبا آدمها را در این سریال به کام مرگ میکشاند. اولی شرافت و خوبی احمقانه و بیش از اندازه و دومی کبر و غرور. نمونهاش در تمام سریال به وفور دیده شده است و در این قسمت نیز به زیبایی به تصویر کشیده میشود. گنجشک اعظم در هنگام محاکمهی سر لوراس در اوج کبر و غرور است. چهرهی واقعی و پلیدش را میتوان به راحتی برای اولین بار دید. لذتی که از خواری بقیه میبرد از چشمانش فوران میکند و برای اولین بار به وضوح نشان میدهد اهمیتی به بقیه و مردم نمیدهد. وقتی مارجری (خدایش بیامرزد L) متوجه میشود یک جای کار میلنگد، سپتون اعظم همچنان غرق در غرور و کبر نابود کنندهاش، توجهی به او نمیکند. گنجشک اعظم نمیخواهد لذت محاکمهی سرسی را از دست بدهد و به همین دلیل نادرستی قضیه را انکار میکند و نهایتا خودش و بقیه را به کشتن میدهد. کاتهای متوالی بین صحنههای معبد و سرداب زیر آن چنان تعلیق بینظیری داشتند که مو به تنمان سیخ میشد. موسیقی بینقص و متفاوت رامین جوادی نیز زیباییهای این بخش را صد چندان کرده است. ترکیب موسیقی کلاسیک با آن تعلیق پراسترس چیزی نیست که هر کسی بتواند از پس آن برآید اما ساپوچنیک و جوادی به بهترین نحو ممکن آن را عملی کردهاند. اوج هنر این آهنگساز بینظیر را میتوان در این سکانس به عینه دید. پیشبینیهایمان دربارهی سرنوشت تامن نیز به حقیقت پیوست و سریال بار دیگر ثابت کرد که باید وعدهها و پیشگوییها را جدی بگیرید. حالا سرسی که تئوری ملکهی دیوانه را تکمیل کرد، به تنها قدرت قدمگاه پادشاه تبدیل شده است اما به چه قیمتی؟ سرسی دیگر هیچ کسی را در کنارش ندارد. حتی جیمی نیز به نظر نمیرسد بیش از این به سرسی ایمان داشته باشد. او اکنون در اوج قدرت و اوج تنهایی است و همین مسئله از او موجود بینهایت خطرناکی میسازد؛ کسی که هیچ چیزی برای از دست دادن ندارد میتواند بینهایت خطرناک و غیرقابل پیشبینی باشد. نگاههای سرد و تاریک سرسی حتی وقتی روی تخت آهنین نشست باید همه را نسبت به آینده نگران کند. این ملکه به این راحتیها نمیگذارد آب خوش از گلوی کسی پایین برود.
نکتهی جالب توجهی که باید به آن اشاره کنم نیز نشان دادن روح پلید و فاسد کایبرن بود. این چه موجود پلیدی است که توانسته از کودکان معصوم، چنین قصابانی بیرون بکشد؟ درست است که همهمان برای مرگ دردناک استاد اعظم پایسیل لحظهشماری میکردیم اما دیدن کودکان در حال سلاخی او، لذت مرگ او را برایمان زهرمار کرد. کایبرن در سمت دست پادشاه در کنار ملکهی دیوانه… ترکیبی وحشتناکتر ازآن وجود ندارد.
بالاخره بعد از شش فصل، دنی و همراهان به سمت وستروس بادبان کشیدند. دنریسی که تا کنون چالش جدی در راهش تجربه نکرده، حالا به قول تیریون وارد بازی بزرگ شده است. در این راه نیز دو سه تا متحد دارد که اصلا نمیشود به هیچ کدامشان اعتماد کرد. تایرلها که در طول سریال نشان دادهاند چقدر منفعت طلب و خطرناک هستند و حاکمان جدید دورن نیز خائن و انتقامجو. فعلا که با این شرایط دست بالا با اتحاد دنریس و متحدانش است. چه کسی میتواند جلوی چنین ارتش ویرانگری بایستد؟ شاید یورون گریجوی کلید ماجرا باشد. دیگر آسایش برای مادر اژدها کافی است. آیا در فصل آیندهی بازی تاج و تخت شاهد اتحاد یورون و سرسی خواهیم بود؟ آیا یورون بالاخره شیپور معروفش را رو میکند؟ الان که خوب فکر میکنم به این نتیجه میرسم که ترکیبی مخوفتر از سرسی – کایبرن نیز ممکن است: سرسی – یورون – کایبرن! البته اگر کوه را فاکتور بگیریم.
پس از حدود شش سال از وعدهی ند استارک، بالاخره زاغ سفید خبر رسیدن زمستان را آورد و زمستان شروع شد. جان حالا به عنوان شاه شمال شناخته میشود و اغواگریهای بیلیش بیخ گوش سانسا نیز نتوانست از این مسئله جلوگیری کند. از طرفی بیعت دوبارهی شمالیها با خاندان استارک، نیاز به شوالیههای ویل را تا حدودی کم کرده است. با این همه بعید است انگشت کوچیکه به این راحتیها بیخیال شمال شود. ما قبلا هم یک شاه شمالی داشتیم که سرنوشت غمانگیزی داشت اما وجه تمایز جان و راب در یک چیز است؛ جان تنها کسی است که به مشکل جدیتر و اصلی وستروس یعنی واتواکرها چشم دارد و مثل بقیه به دنبال قدرت نیست. شاید جان برای سیاست و شاه بودن بیش از حد شرافتمند و احساسی است اما او تنها کسی است که خطر واقعی را درک کرده و به دنبال مقابله با آن است. فعلا جان تنها امید وستروس برای بقاست.
اما مهمترین اتفاق سری بازی تاج و تخت در این قسمت به وقوع پیوست و تئوری R+L=J رسما تایید و نشان داده شد. برن با فلشبکی به وقایع برج لذت، نشان داد که جان حقیقتا فرزند لیانا استارک و ریگار تارگرین است. حالا معنی نغمهای از یخ و آتش را متوجه شدید؟! به نظر میرسد همه چیز برای معرفی جان به عنوان منجی یا آزورآهای مهیاست. با این همه فکر میکنید جان و بقیه چطور با این واقعیت کنار میآیند؟ نکتهی جالب توجه در سکانس برج لذت این بود که ما قبلا دیدیم که وقتی برن پدرش را در رویا صدا زد، ند برگشت و به پشت سرش نگاه کرد. مسئله اینجاست که اینبار برن این کار را انجام نداد اما ند جوان باز هم ایستاد و به دنبال چیزی به پشت سر نگاه کرد. آیا این اتفاق میتواند مهر تاییدی بر توانایی تاثیرگذاری دائمی برن بر گذشته باشد؟
غافلگیری اصلی بادهای زمستانی نیز با مرگ والدر فری رقم خورد. از آنجایی که بعد از چند فصل، بازگشت فریها به سریال نشان از نقشههای سازندگان برای آنها داشت، اما باز هم چگونگی مرگ والدر فری در این قسمت به شکلی بسیار عالی به وقوع پیوست. داستانی که در فصلهای قبل برن تعریف کرد را یادتان هست؟ داستانی از مردی که مهمانانش را زیر سقف خانهاش کشت. او تبدیل به موشی شد که فرزندان خود را میخورد. این پیشبینی نیز برای والدر فری به حقیقت پیوست و او علاوه بر خوردن گوشت فرزندانش، به همان شکلی که دستور قتل کتلین را داد کشته شد و چه کسی بهتر از دختر کتلین برای این کار؟! هیچ کس فکرش را هم نمیکرد که پشت صورت آن دختر، آریا استارک را ببینیم. غافلگیری بسیار خوشایندی داشت که با مرگ یکی از کثیفترین شخصیتهای سریال، لذت آن چندین برابر شد.
فصل ششم بازی تاج و تخت نیز با تمام فراز و فرودهایش به اتمام رسیدو با اینکه این فصل در غالب قسمتها نتوانست در حد انتظار ظاهر شود اما چند قسمت بسیار خوب و خوش ساخت آن مثل نبرد حرامزادهها، و بادهای زمستان توانستند تا حدودی ضعفهای کلی فصل را پوشش دهند. اتفاق مهمی که در این فصل افتاد این بود که اکثر تئوریهای محتمل و پیشبینی شدهی سریال در این فصل به اتمام رسیدند و دو فصل آینده پر خواهد بود از سورپرایز و اتفاقات غیرقابل پیشبینی. این طور که به نظر میرسد فصل هفتم مملو از جنگ و مرگ و خونریزی باشد. آیا وایتها از دیوار عبور میکنند؟ ماجرای شمال و پیتر بیلیش چه خواهد شد؟ جان اسنو و بقیه چطور با تارگرین بودنش کنار میآیند؟ این اتفاق چه تاثیری بر سرنوشت وستروس دارد؟ آیا بالاخره دنی با حریفی واقعی و سرسخت روبرو خواهد شد؟ جیمی باز هم پیش سرسی میماند؟ آریا و برن به وینترفل بازخواهند گشت؟ یورون با سرسی متحد میشود؟ تیریون و کایبرن مغز متفکر جنگ دنی و سرسی میشوند؟ برای یافتن پاسخ این سوالات باید یک سال دیگر صبر کنید.
پ.ن 1: چرا در این قسمت خبری از شاه شب نشد؟! واقعا دلم شکست…
پ.ن 2: از اینکه در این مدت با ما همراه بودید بسیار بسیار متشکریم.
توی کتاب مگی غورباغه پیش بینی کرده بود که وقتی سرسی در غم و اندوه خودش غرقه والانکار میاد دستاشو دور گردن سیفدش حلقه میزنه اونو خفه میکنه فک کنم جیمی والانکاره. ولی توی سریال به مرگ سرسی توسط والانکار اشاره نشد من فقط از جمله یورون می ترسم:((من اولین و آخرین طوفانم))
فک کنم سرسی توسط جیمی به قتل میرسه کایبرن قدرتو بدست میگره و اون و یورون ترکیبی خطرناک به وجود میارن
درباره جان تارگرین هم بگم حرومزاده بودنش مهم نیست مگه دنریس تارگرین هم حاصل زنای خواهر و برادر نیست و آیا مذهب اونو پذیرفته؟
مذهب با زنای محارم فقط برای تارگرین ها مشکلی نداشته.
دنریس حاصل همون که گفتی هست. :))
ولی اینکه جان حرومزاده است مهمه چون به هر حال هیچی بهش نمیرسه مگه اینکه پادشاه شرعیش کنه.
و اینکه به نظرم تو فیلم آریا سرسی رو میکشه. از این جیمی فیلم به نظر برنمیاد.
ای دادبیداد دوباره تموم شد که کی حال داره یه سال صبر کنه تا جان برسه به دنیس .نه دوس دارم تموم شه این سریال نه میتونم تحمل کنم واسه فصل بعد اخه این چه وضعیه خواهشا رسیدگی کنید
دم همه عوامل سریال گرم بخصوص اقا رامین ،موتزات باید لنگ بندازه واسش ایشالله خدا خیرشون بده در ضمن. از نقدای عالیتونم ممنون اگرچه لذت سورپرایز شدنو تو خیلی صحنه ها گرفت ولی چطور دقیق دیدن سریالو بهمون یاد داد البته نا گفته نماندبزرگترین حسرتم اونجا بود اونایی که قضیه برج لذتو نمیدونستن چه حالی کردن با اون سکانسی که نوزاد میشه جان اسنو من که میدونستم تو چشام اشک حلقه زده بود چه برسه بقیه و قشنگترین دیالوگ این قسمتم تعلق میگیره. به winter is here اونم خیلی دراماتیک بود کلا عالی اصن ترکوندن.
دوقست آخر عالی بودن❤❤❤.بی صبرانه منتظر فصل هفتم هستم.و همچنین ی خسته نباشید ب آقای عبدالهی.ممنون بابت نقداتون
ایا جان یه حرومزاده ست یا یه تارگرین ریگار میتونسته دو تا زن داشته باشه؟
تارگرین ها میتونستن چند زنه باشن استثناً. و اینکه جان هرکاری کنه بازم حرومزاده است.
این دو قسمت اخر عالی بودن❤❤.بی صبرانه منتظر فصل هفتم هستم.و همچنین خسته نباشید آقای عبدالهی.ممنون بابت نقداتون
خواهش میکنم؛ ممنون که با ما همراه بودید
نقد هاتون بسیار خوب و زیبا هستن
فقط یک سوال برام پیش اومده ایا جان در هر صورت یه حرامزاده ست یا ریگار میتوانسته دو زن اختیار کنه اخه شنیدم که مذهب اجازه همچین کاری رو نمیده ایا راهی هست که جان حرامزاده نباشه؟
به نظر من جان در هر صورت یه حرامزاده است چون لیانا همسر قانونیش نبوده. حالا اینکه واقعا لیانا رو دزدیده بوده یا با خواست خودش با ریگار بوده یه مسئلهی دیگه. طبق قوانین وستروس البته تا جاییکه من میدونم جان یه حرامزاده است. اتفاقا خیلی هم جالب میشه؛ چرا از این به بعد خاندان جدیداالتاسیس “اسنو” رو نداشته باشیم؟! :))